ثناجونثناجون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

نى نى عسلك

سفر به اصفهان

مامان جان چند روز بود که رفته بودن اصفهان دیدن فامیل.من هم که حوصله ام سر رفته بود تصمیم گرفتم با شما خانوم طلا بریم دیدن قوم وخویش . چقدر تو هواپیما خانوم بودی و من هم یه بسته اسمارتیز برات گرفته بودم ودونه دونه بهت میدادم .حسابی از پرواز خوشت اومده بود.    رفتیم خونه دایجون محمد و اونجا مستقر شدیم.از اونجا هم عزم خونه حاج خانوم(مادربزرگ پدری مامانی)کردیم. مامانی خیلی خیلی مادربزرگش رو دوست داره. عید سه سال پیش که شما نانازی تو دل مامانی بودی برای حاج خانوم یه تولد مفصل گرفتیم !!مامانی ودایجون محمد وخانومش ویکی از دخترعمه های مامانی دست اندر کار این گردهمایی بزرگ بودن و این خانواده صد وپنجاه نفره بچه ها ونوه ونتیجه ها ...
26 آذر 1392

پارک بانوان

 روز جمعه بود ونوبت مامانی بود که بگه کجا بریم گردش!مامانی هم گفت که بریم پارک بانوان پیاده روی! بابایی با ناراحتی گفت نه خیر مامانی باید یه انتخاب دیگه بکنه !ولی مامانی از انتخاب خودش کاملا راضی بود.نتیجه این شد که رفتیم تا دم در پارک بانوان یا همون بهشت مادران!(البته مامانی امیدواره بهشت مامانا تو اون دنیا مثل این بهشت نباشه)  خواستیم وارد پارک بشیم .بابایی هنوز اخمهاش تو هم بود.قرار شد اسم بابایی رو عوض کنیم و بگیم نازی جون!! تا کسی نفهمه که بابایی بانو نیست!   اینجا من از ماشین پیاده شدم و در تفکرم که کی می خواد من رو ببره اون ور خیابون!  یعنی کی میاد دست من رو بگیره؟  این هم زبونمه! &nbs...
24 آذر 1392

سی ویک ماهگی

عزیز دلم!ثنای شیرین زبونم!خیلی وقته فرصت نکردم برات بنویسم .مشغله های روزمره خیلی زیاد شده واگه تو نانازی هم پیشم باشی که اصلا خوشت نمیاد من پای کامپیوتر باشم!اون قدر دور و بر من می چرخی که من عطای نوشتن رو به لقای اون می بخشم!شبها هم که اخیرا مامان رو خواب می کنی وبعد خودت لالا! چند روزیه که ساره گلی مریض شده .یه سرماخوردگی که دنبالش گوش درد شدید بود اون قدر شدید که نیمه های شب از گریه وشیون از تختش پایین اومد وبابایی هم فورا رسوندش به بیمارستان.از اینکه التهاب پرده گوش به دنبالش پارگی میاره نمیشد تا صبح منتظر موند و ساره من هم از درد به خودش می پیچید.شب زنده داری کردیم تاصبح که درد گوشش اروم شد وخوابید ومن هم تونستم بخوابم.یادم میادچن...
22 آذر 1392

کوهنوردی

چند وقت پیش تصمیم گرفتیم بریم کوهنوردی! البته قصدمون این بود که بریم جنگل کارا.از درکه وارد مسیر کوهپیمایی شدیم. خب با دوتا بچه، وقتی ادم به کوه می رسه که همه در حال برگشت باشن!  ولی خب ما از رو نرفتیم و راهپیماییمون رو اغاز کردیم.  ابتدای سفر:ثنا خوشگله رو دوش بابایی!ساره گله هم در پی انها روان!  از استراحتگاههای بین راه  یه عکس هنری که به طور اتفاقی هنری شد!من وبابا همزمان داشتیم عکس می انداختیم!تصویر مامانی در عکس پیداست!  خووواورجون منم می خوام دستم رو بشورم! ساره جون در حال اب ریختن روی دستهای ثنا طلا!    وای چقدر سخته ادم یه جا بشینه ازش عکس بندازن! مامانی پس ...
7 آذر 1392

بیست و هشت ماهگی

عروسک نازم !دوست دارم اهنگ زندگی ارومتر می نواخت تا من بتونم لحظه لحظه زندگیت رو به تماشا بشینم !خیلی شیرینی به شیرینی عسل عسلکم! شبكه كودك شعر حسن كوچولو رو مى خوند تو نانازى هم جلوى تلويزيون وايساده بودى وحسابى رفته بودى تو حس!!!!!وقتى تو شعر مى گفت(اهاى حسن كوچوله..)تو هم بلند مى گفتى بعيه(بعله)كلى خنديديم از دستت !!!! همه كلمات رو مى گى ولى با زبون شيرين خودت عسل دونه من ! ابو=ابى(البته الان ديگه همون ابى مى گى) آيه=اره دپو=پتو ماماما=مامان جان(جالبه كه باباجان وباباجون رو درست ميگى ولى مامان جان همچنان برات ماماما است!!!)  دبس=سبز و اولين جمله دوكلمه ات :مامان بدو!!! عمو وعمه ودایی وخاله روهم میگی و هم میشناسی از روی عکس حتی...
7 آذر 1392

سی ماهگی

به دلیل الودگی هوا مدارس ابتدایی تعطیل شدن . صدای گریه وشیون بود که از خونه ما بلند شد !!!ساره خانوم هی اشک می ریخت و به مسببان این تعطیلی نفرین می کرد!راه می رفت وحرص می خورد :اخه چرا !من می خوام برم مدرسه !و من همچنان متفکرانه با خودم می گفتم بسم الله زمونه عوض شده !!!! برای دو روز متوالی دوباره مدارس تعطیل شدن ساره گلی مثل یه توپ در حال انفجار بود چپ وراست بدوبیراه می گفت بعد هم که دید انگار فایده نداره !اومد پیش من تا به گناهانش اعتراف کنه چون فکر می کرد شاید این تنبیهی از طرف خدا برای اونه و وقتی من براش گفتم که این طور نیست وخدا خیلی خیلی تو رو دوست داره واین به خاطر اشتباهات ادمهاست که برای خودشون مشکل درست میکنن !فکر کرد که تنه...
25 آبان 1392

یک صبح در باغ موزه

چند روز پیش رفتیم باغ موزه برای صبحونه خوری! با یه برنامه مخصوص کودکان امروز ودیروز غافلگیر شدیم!شما دوتا وروجک شیطون بلا هم که براتون خدا ساخته بود کلی ذوق کردین که نگو!البته مامان وبابا هم سورپرایز شدن بازی های دوران کودکی شون رو مهیا کرده بودن تا کودکان دیروز هم کودک درونشون یه خودی نشون بده!نقطه بازی روی تخته. منچ .ماهیگیری با قلاب .مارپله.ساختن قایق کاغذی ومسابقه اونها تو جوی اب! شرکت کنندگان با دیسیپلین وقتی قایقشون برنده میشد کلی جیغ میکشیدن!   بابایی مطمئنی پی خونه ات محکمه؟     محل کشیدن نقاشی یا نوشتن مطلب که قراره روی بورد گذاشته بشه!  مامایی ببین چقدر نقاشی ام خوشگل شده! نقاشی س...
11 آبان 1392

بیست وهفت ماهگی

نازنین دخترم!بیست ونه ماهگیت داره تموم میشه ولی من هنوز بیست وهفت ماهگیت رو پست دایم نکردم! جونم برات بگه که: برنامه هات موقع نماز خوندن من تماشاییه !!!!!وقتی میبینی دارم نماز می خونم به سرعت برق خودتو می رسونی . اگه یادم باشه ومهرمو برداشته باشم که وسط سجاده خودتو پههههن می کنی !میگم پهن به معنای واقعیه !دست وپاتو باز می کنی دقیقا به منظور اینکه جای سجده رفتن من رو پر کنی ومن متحیر که سرمو باید کجا بگذارم! همون 15 درجه تغییر جهت قبله اغلب یه کمکی می کنه!اگه غفلت کرده باشم ومهرمو برنداشته باشم که دیگه باید خوابشو ببینم ! مهر رو برمی داری و چند قدم عقبتر می شینی به من لبخند ملیح می زنی !هر چه قدر هم دستمو دراز کنم که مهرمو بدی افاقه نمی ...
10 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نى نى عسلك می باشد