سفر به اصفهان
مامان جان چند روز بود که رفته بودن اصفهان دیدن فامیل.من هم که حوصله ام سر رفته بود تصمیم گرفتم با شما خانوم طلا بریم دیدن قوم وخویش . چقدر تو هواپیما خانوم بودی و من هم یه بسته اسمارتیز برات گرفته بودم ودونه دونه بهت میدادم .حسابی از پرواز خوشت اومده بود. رفتیم خونه دایجون محمد و اونجا مستقر شدیم.از اونجا هم عزم خونه حاج خانوم(مادربزرگ پدری مامانی)کردیم. مامانی خیلی خیلی مادربزرگش رو دوست داره. عید سه سال پیش که شما نانازی تو دل مامانی بودی برای حاج خانوم یه تولد مفصل گرفتیم !!مامانی ودایجون محمد وخانومش ویکی از دخترعمه های مامانی دست اندر کار این گردهمایی بزرگ بودن و این خانواده صد وپنجاه نفره بچه ها ونوه ونتیجه ها ...
نویسنده :
ماماني
1:48