ثناجونثناجون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

نى نى عسلك

بيست ودو ماهگي

مبارك باشه دلبندم.كم كم داره دو سالت ميشه.بيست ودو ماهگيت همزمان شده با شروع يك سال جديد.يه بهار دوباره كه تو خودت دختر بهارى.تو يه شكوفه بهارى هستى .خداى مهربون قابل دونست مارو كه درفصل زيبايي ها تو گل زيبارو به ما داد.عروسك نازم سالهاى عمرت پربار ولحظه هايش پر شكوه باد.دوستت دارم نقل شيرينم. عکس چندتا از کارهایی که خیلی دوست داری را می گذارم.   عاشق کبابی!   دوست داری بشینی تو کالسکه نی نی هات!(در حال تما شا کردن تلویزیون )قربونت برم وزن تو کجا و وزن نی نی هات کجا!کم کم دیگه نمیشه دوختش بس که پاره شده پارچه اش!   مثل همیشه عاشق اب بازی! وااای!نیافتی دخمل شجاع! والبته ددری فراموش نشه...
22 اسفند 1391

يه شب رويايي

ديشب شب تولد مامانى بود.مى دونستم كه قراره سورپرايز بشم !ولى حالا چه جورى خدا مى دونه از بابايي هيچ كاري بعيد نيست!! خلاصه بابا كه از مطب اومد با ساره بلا رفتن تو اتاق وپشت درهاى بسته جلسه غير علنى تشكيل دادن .منم خودمو زدم به اون راه كه يعني كه چي اين كارا بياين شام بخوريم!دوتايي اومدن بيرون وبابايي فوري همه جا رو تاريك كرد منم نقلي رو بغل كردم كه يه وقت نترسه ساره گلي منو برد تو اتاق بابايي .واااااي بابا اتيش بازي راه انداخته بود!فشفشه بود كه بالا ميرفت ونارنجك از اون بي خطرا كه پشت هم منفجر ميشد ثنا نانازي متحيرنگاه مي كرد ساره اونقدرذوق زده شده بود كه نگو!از خوشحالي جيغ مىكشيد از توي نارنجكا اسكناس ده هزاري بود كه مي ريخت البته از نوع ...
14 اسفند 1391

ثنا وروجك

این دختر وروجک رو که می بینید ثنا ست .رو ipadبابایی نشسته ودفتر تلفن بابا رو از تو اتاقش کش رفته.   کبکارو دیدید می خوان مخفی بشن سرشونو می کنن تو برف . همونه! تو اون دستای کوچولو چی قایم کردی ؟بلا! مداد خواهر جونو کش رفتی؟وااااى!خدا كمكت كنه!الان میاد سراغت!(لبخند رو داشته باشيد!)   دیدید تونستم پامو تو کفش مامانی کنم. تازه ازش استفاده های بهتری هم میشه کرد! یکی منو بگیره!کممممک!من فقط می خواستم ببینم اون بالا چه خبره!   ثنا در اتاق بابایی! بزار ببینم حساب کتابام چرا قاطی پاطی شدن؟ به خدا من بیگناهم !فقط داشتم به بابایی تو حساباش کمک می کردم!   قربون...
10 اسفند 1391

اندر حكايت اتليه رفتن ثنا نانازي

يادش بخير اتليه كه مي بردمت اروم مي نشستي واز جات جم نمي خوردي ولبخند مليح ميزدي وعكاس هم تندوتند عكساشو مي انداخت اخه هنوز نمي تونستي راه بري!!!!!ولي الان حكايتي داريم باهات !صد رحمت به حكايت موش وگربه!ديگه تو مموشي مامان رو مگه ميشه جلوي دوربين نگه داشت چند وقت پيش بردمت اتليه .انگاري ازعكاس خوشت نيومده بود چون اصلا نگاش نمى كردى عكاسه هم خودشو به اب واتيش مى زد بلكه نگاش كنى بتونه عكسشو بندازه منم كه تند تند ترگل ورگلت مي كردم تا مي ذاشتمت وسط كادر مي دويدى ميومدي بيرون كادر.خلاصه بالاخره تونستيم وسط كادر نگهت داريم ونگاهتم به دوربين بود عكاس بلند به من گفت بپر از كادر بيرون .منم مثل برق پريدم عقب كه ديدم عكاس سرشو گرفته ومي گه واااااااي!خ...
29 بهمن 1391

عسلي ما بيست ماهش شد!

مژه بر هم نزنم تاكه زدستم نرود. نازچشم تو به قدر مژه بر هم زدنى. نازنين عروسك مامان ،دخترك ملوسم بيست ماه از ورودت به خانواده ما مى گذره بيست ماهه كه وجودت به جمع سه نفره ما رنگى تازه بخشيده جمعمون گرمتر و شيرين تر ازقبل شده بيست ماهه كه لحظه لحظه اش برامون خاطره انگيز بوده با دل نگرانى هاش وبا شادى هاش .دلم مي خواست مى تونستم زمان رو نگه دارم ووجود شيرينتو بارها وبارها به تماشا بنشينم امروز باباى مهربونت به مناسبت بيست ماهگيت يه سبد گل برات هديه اورده. گل براى گل .بابايي حسرت اينو مي خوره كه چرا تمام روز پيش تو نيست كه ناز واداهات رو ببينه ومن خوشحال كه يه لحظه اشم از دست نمي دم به قيمت تعطيلي مطبم .اين روزا قر كمرت منو كشته كه با هر اهنگي ...
26 بهمن 1391

خواهر جون چه خانومى شده!!!

امروز وقتي من وبابايى از خواب بيدار شديم احساس كرديم چه خواب خوبى رفتيم !ساعت چنده؟اوه! ده ونيمه ! پس چرا جوجه ها بيدار نشدن؟بعله ديديم كه:ساره جون صبح از خواب بيدار شده وثناجون رو بغل كرده وباهاش بازى كرده وبعد هم يه ميز صبحونه اى چيده بيا وببين!چايي دم كرده !نون گرم كرده!ًواااااااااى چه دخملى چه خانووووومى!بوس بوس به هردوتا گل زندگيمون.عاشقتونيم من وبابايى!
22 بهمن 1391

قشقرق شبانه!

اواسط شب قبل از خواب بيدار شدي وشروع كردي گريه كردن من هم چون خيلى خوابم ميومد از بابايي خواستم بياد پيشت وارومت كنه .خانوم كوچولويي كه شما باشى بهت برخورده بود كه چرا بابا اومده من مامانو مى خواستم قشقرقى بپا كردى كه بيا وببين !حالا مگه اروم ميشدى بغلت كردم شيرتو بهت دادم فايده نداشت با شيرت هم قهر كرده بودى !!!خلاصه بعد از كلى گريه زارى بلاخره از خستگى خوابت برد.واي چقدر خوابم مياد!!!!!!! ...
22 بهمن 1391

شيرين عسل من!

نقلي من ،عسلي من خيييييييلي شيرين شدى، خييييييييلي ملوسك شدى ،اسمتو مى گى :ننا. عاشق نخ دندوني ودندوناتو نخ مي كشى (قربونت برم زوده هنوز ) مبهوت لالايى ساعت ده شبكه پويا مي شى چشم ازش بر نمي دارى ،با صداى اذان الله الله مى گى ،خيلى بلا شدى برات روي ديوار راهرو كاغذ چسبوندم تا نقاشى كنى تامن هستم بادقت روى كاغذ خلاقيتتو شكوفا مى كنى بعد زير چشمى نگاه مى كنى تا حواسم پرت مى شه مى رى رو ديوار مى كشى !در بازي قايم موشك استاد شدى و زود پيدامون مى كنى بعضى وقتام كلك مى زنى و از لاى دستت نگاه مى كنى واى كه دلم ضعف ميره واسه ى اين نگاه يواشكيت،وروجك مامان! وقتي هم مي خواى شير بخورى ميرى مى خوابى رو مبل وخودت شيرتو مى خوري بعد هم همون جا لالا مى كني ...
20 بهمن 1391

واااااى!ثنا اوخ شده!

ثنا نانازى من. خيلى مريض شدى بي قراري واز بغل من پايين نمى ايى .شبها ديگه براى بابا اخم وتخم مى كنى كه نمى خواى بابايى بخوابونتت مامان طفلكى ديگه خواب نداره. ولى چه اهميتى داره مهم اينه كه چشماي قشنگت دوباره بتونه لالا كنه.نمى دونم با اينكه اين قدر تدابير امنيتى رو واسه تو وساره جون به كار ميبرم چطوري اين ويروس كلك تونسته وارد بدن كوچولوت بشه واشتهاتو كور كنه وصدات رو به اين روز بندازه وحالا ديگه وقتي مي گي مامان ادم ياد اون پسرايي مي افته كه مى خوان وارد دوران بلوغشون بشن پر از خط وخش !ولى عسلك مامان انشاءالله زود زود خوب مي شي ودوباره با اون صداى نازكت مي گي مامان!ديشب كه از پيش اقا دكتر برگشتيم يه دفعه گفتي:دكته(دكتر) منم فوري گفتم:كجا رف...
4 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نى نى عسلك می باشد