پارک بانوان
روز جمعه بود ونوبت مامانی بود که بگه کجا بریم گردش!مامانی هم گفت که بریم پارک بانوان پیاده روی!بابایی با ناراحتی گفت نه خیر مامانی باید یه انتخاب دیگه بکنه !ولی مامانی از انتخاب خودش کاملا راضی بود.نتیجه این شد که رفتیم تا دم در پارک بانوان یا همون بهشت مادران!(البته مامانی امیدواره بهشت مامانا تو اون دنیا مثل این بهشت نباشه)
خواستیم وارد پارک بشیم .بابایی هنوز اخمهاش تو هم بود.قرار شد اسم بابایی رو عوض کنیم و بگیم نازی جون!!تا کسی نفهمه که بابایی بانو نیست!
اینجا من از ماشین پیاده شدم و در تفکرم که کی می خواد من رو ببره اون ور خیابون!
یعنی کی میاد دست من رو بگیره؟
این هم زبونمه!
وااای باز هم خوواور مهربونم!
این هم من وخوواهر جونیم البته با نازی جون!
تا نیمه های پارک رفتیم و هی نازی جون نازی جون می کردیم که نازی جون احساس غریبی نکنه و مطمین باشه کسی به هویت واقعی اش شک نمی کنه که یه دفعه.........
یه دسته نازی جون دیدیم!!!!!!
و نازی جون فهمید که مامانی سرکارش گذاشته وپارک بانوان روزهای جمعه پارک اقایون هم میشه!
هووورا یه پیشی!من هم که عاشق پیشی ها!!!!!
پیشی گولی میای با هم دوست بشیم!
(بعضی رابطه های عمیق فقط با نگاه شکل می گیرن)
خوواور هم که گل قاصدک پیدا کرده و می خواد ارزوهاش رو ردیف کنه!
من ومامانی خوبم!
این خوواورجون هم همیشه یه فیگور واسه عکس داره!
من وخوواور عروسکهای دوست داشتنی مامانی هستیم.