ثناجونثناجون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

نى نى عسلك

سفر به اصفهان

1392/9/26 1:48
نویسنده : ماماني
2,052 بازدید
اشتراک گذاری

مامان جان چند روز بود که رفته بودن اصفهان دیدن فامیل.من هم که حوصله ام سر رفته بود تصمیم گرفتم با شما خانوم طلا بریم دیدن قوم وخویش . چقدر تو هواپیما خانوم بودی و من هم یه بسته اسمارتیز برات گرفته بودم ودونه دونه بهت میدادم .حسابی از پرواز خوشت اومده بود.

 

 رفتیم خونه دایجون محمد و اونجا مستقر شدیم.از اونجا هم عزم خونه حاج خانوم(مادربزرگ پدری مامانی)کردیم.

مامانی خیلی خیلی مادربزرگش رو دوست داره.ماچ

عید سه سال پیش که شما نانازی تو دل مامانی بودی برای حاج خانوم یه تولد مفصل گرفتیم !!مامانی ودایجون محمد وخانومش ویکی از دخترعمه های مامانی دست اندر کار این گردهمایی بزرگ بودن و این خانواده صد وپنجاه نفره بچه ها ونوه ونتیجه ها رو دور هم جمع کردن !حاج خانوم کاملا غافلگیر شده بودند !!!!تعجب

دختر عمه مامانی یک غزل بسیار زیبا فی البداهه در مورد مادربزرگ سرود.بعد دایجون یک کیک خیلی بزرگ  اورد. هنوز هم حاج خانوم گیج بودن که چه خبره هیپنوتیزم!!!!می گفتن:ننه تولد کیه!!!!خنده

 

اینجا با حاج خانوم داری بازی می کنی هنوز به ساعت نرسیده که اومدیم ولی حسابی با خانوم رفیق شدی!بغل

 چطور یه پیرزن نود و چهار ساله ناشنوا می تونه با خلق نیکویی که داره تو رو این طور به خودش جذب کنه ! با اینکه در سال شاید فقط یکبار یا دوبار مادربزرگ مامان رو دیده باشی اونقدر که دفغه قبل رو به خاطر نداری!واز بازی با هاشون چقدر لذت میبری اونقدر که از لذت این بازی صدای خنده ات خونه رو پر کنه!می دونی اون موقع مامانی به چی فکر می کرد؟به اینکه چقدر ادمها!!!! با هم فرق دارن وگرنه بچه ها همیشه اماده دوستی اند!

 

 با فاطمه نوه عمه مامانی بازی می کنی!روی کرسی حاج خانوم رفتین واز روش سر می خورین ومیاین پایین.

 همدیگر رو برای اولین بار دیدین ولی توی این دوساعتی که باهم بودین خیلی باهم دوست شده بودین .

 از ته دلت می خندیدی!

یه بار هم باهم دعواتون شد سر در اشپزخونه که تو می خواستی ببندی و فاطمه می خواست بازش کنه!نیشخندکه با وساطت مامانا موضوع خاتمه پیدا کرد و دوتا مامان به این نتیجه رسیدن که شما نقلی ها خسته شدین وباید برین لالا!از صبح تا عصر حسابی شیطونی کرده بودین!ابرو

 

چه برنجک های خوشمزه ای!

وای!ریخت!

 مامانی!الان همه اش رو جمع می کنم!

 قربون دختر تمیزم بشم!

حاج خانوم دارن برات شعر می خونن!مادربزرگ دریایی از شعر وشاعری هستن!ماچ 

 میدان امام.رفتیم گردش واینکه برای خواهرجون سوغاتی بخریم.

 

 

 

 این هم مرکبمون.

 

 

 جلفا.داریم می ریم رستوررران!

 دایجون بزرگ مامانی که مامانی خیلی دوستشون داره به افتخار اومدن مامانی به اصفهان همه رو تو رستوران مهمون کردن .

مامان جون کبابش چطوره؟ 

 ثنا:مامانی بیا کباب!مامان:نه عزیزم!ترجیح میدم با چنگال کبابم رو بخورم!نیشخند

با خانم دایجونت حسابی رفیق شدی! 

 تو بغل دایجون محمد.

 

 منتظر دایجون محمد هستیم که مارو ببره خونه دایجون دومی مامانی که مامانی خیلی دوستشون داره که زحمت کشیدن به خاطر ما اقوام رو شام دعوت کردن خونه شون.

این شیشه ابخوری هم که می بینی شما نقلی گذاشتی رو دستمون!چشمکتو فروشگاه تا  این شیشه رو دیدی به من گفتی:من از اینا!من هم گفتم :نه شما زردش رو داری!ثنا:نه این دبزه(سبزه)!مامان:ولی ما از این داریم!ثنا:باسه!(باشه)!بعد رفتی بگذاری سرجاش ولی کاغذ پلمپش رو مثل اینکه یه چیز اضافه است که بهش چسبیده کندی!تعجبنتیجه اینکه مجبور شدم بخرمش!ناراحتو به کلکسیون شیشه ابخوری هات اضافه کنم!بابایی تا شیشه جدید رو دیدگفت:مگه نمی خواستی دیگه شیشه ابخوری رو بگذاری کنار؟سوالمامانی:فعلا منصرف شدم.فکر کردم چند ماه دیگه این کار رو بکنمنیشخند!!!

حالا خوبه دوستش داری و زیاد ازش استفاده می کنی وگرنه دلم می سوخت!البته از این دل سوختن ها زیاد از شما دوتا وروجک به مامانی رسیده !نیشخندتازه ترین هاش!!!!این بود که شما جیگر طلا ادوکلن گرون قیمت مامانی رو که تازه یک ماه بود از دبی خریده بود و عاشق بوش بود جلوی چشم مامان شکوندی!اه از نهاد مامان بلند شدآخ!مامان هم داشت نماز می خوند و فکر کرد نمازش رو نشکنه بخواد شیشه عطر رو ازت بگیره!ولی فهمید عجب اشتباهی کردهافسوس !مگه از احکام شرعی نیست که برای حفاظت از اموال میشه نماز رو شکست؟؟؟؟حالا می خواد از دست دزد باشه یا از دست یه خرابکار مثل شما وروجک!نیشخند

 بعد از این قضیه مامانی کلیه وسایل روی میز ارایش رو جمع کرد وبه در کشوهاش هم قفل زد!!!

از خواهرجونت بگم که  یکی از تازه ترین ها ونقره داغ کننده ترین هاش این بود که دو ماه پیش مامانی و خواهرجون رفته بودن تو یه فروشگاه بلورفروشی...!!!!استرس

اقای فروشنده بشقابهای ارکوپال رو روی میز گذاشته بود و ساره گلی دستش رو دراز کرد که یه چیزی رو از زیر بشقاب ها برداره که دستش می خوره ودوتا از بشقابها می شکنه فروشنده هم اینطوری عصبانیمیگه: مبارک باشه سرویستون!!!نیشخند

مامانی مجبور شد پانصد هزار تومن ناقابل رو همون جا تقدیم فروشنده بکنه کلافهو با یه سرویس ارکوپال جدید بیاییم خووونه!افسوسحالا خوبه گلش قشنگه وبه رنگ پرده هاموننیشخندمیاد!!!!!!!

 

ثناجون با شیشه تازه اش کیف میکنه. 

چقدر اب خوردم! 

 

به محض ورود به خونه دایجون اسباب بازی هاتو از تو کیفت دراوردی. 

 

 

هادی کوچولو نوه دایجون مامان در کنار ثناجون. 

 

 بذار ببینم چی داری تو سبدت هادی چوچولو!

نه دیگه تو دست نزن من بجای تو بازی می کنم!!! 

یه روز رفتیم باغ رضوان.سر خاک رفتگان مامانی.

اینجا قبر هشت نفر از بستگان مامانه که همگی باهم در راه بازگشت از کربلا طی سانحه تصادف از دنیا رفتن.هر دفعه مامانی یادشون میافته اشک تو چشماش جمع میشه.

 

 این سه روز خیلی بهمون خوش گذشت !ان شا الله دفعه بعد با خواهرجون وبابایی میریم تا بیشتر خوش بگذره!قلب

 

 

پسندها (1)

نظرات (9)

مامان رادمهر
28 دی 92 14:30
همیشه بگردش و دید و بازید اقوام
ماماني
پاسخ
ایشالا.مامانی که مهمون بازی رو خیییلی دوست داره!
یاسمن مامان ترمه
28 دی 92 16:11
همیشه به سفر ثنا خانوم
ماماني
پاسخ
دعاتون مستجاب شده . دوباره ثناگلی رفته بود سفر!پستش رو به زودی می گذارم!
مامان زری
4 بهمن 92 0:21
همیشه به سفر عزیزم دعا میکنم همیشه شاد باشی خوشگل خاله راستی چرا ساره جون رو نبرده بودین؟ نمیگین دخترمون ناراحت بشه
ماماني
پاسخ
ممنونم خاله جون. ساره گلی باید میرفت مدرسه!خودش هم خیییلی دلش می خواست بیاد ودیگه....!در عوض بابایی حسابی به ساره جون رسیده بود وسرزمین عجایب و برف بازی و مهمونی این ور واونور بهش مزه داده بود!
مامان بهراد
5 بهمن 92 1:40
عزیزم همیشه به سفر وخوشییعنی من عاشق اون تیپ زمستونی ثنا جونم شدم با اون کت پشمالوشقرتی چه عینکی زده بالا سرش
ماماني
پاسخ
ممنونم. قررربونت خاله جون.ثنا نقلی اصولا خییییلی قرتیه!بعضی وقتها تو خونه هم عینک افتابی میزنه!!!!!!
مامان هلیا
7 بهمن 92 17:40
دلم برای خونمون، مامان بابا و آبجی هام. دوستام و همه دلبستگی هایی که اونجا دارم تنگه. این پستت اشکمو دراورد. کاش بشه زودتر ما هم بریم. امسال فقط دو بار اونم خیلی محدود رفتیم و برگشتیم. خدا رفتگانتون را بیامرزه. ************ انشالله همیشه به سفرهای خوب خوب برین با دو تا گلای خوشگل
ماماني
پاسخ
باز هم شما دوبار رو رفتی بعضی سالها شده من یکبار هم نتونستم برم اقوامم رو ببینم. ممنون. متشکرم از دعای قشنگت.
مامان محمدرهام جون
22 بهمن 92 11:41
همیشه به سفر وگردش مادر ودختر خوشتیپوخوشگل چقدر خوب که دیدارها تازه شده وخوشحالم که بهتون خوش گذشته خدا رفتگانتون رو قرین نور ورحمت بفرمایند
ماماني
پاسخ
والبته روحیه ها هم تازه شدممنون عزیزم.
هم نفس
12 اسفند 92 13:42
سلام چرا همش از ثنا مینویسی؟ طفلک ساره
ماماني
پاسخ
سلام عزیزم.شرمنده دیگه این وب ثنا ست. ساره هم وب خودش رو داره که قراره خودش بنویسه .البته سر فرصت. اگر دفترچه خاطرات والبومهای عکس ساره گل من رو ببینی چهارتا وب ثنا جون میشه!
مامان خمبل و فنقول
2 اردیبهشت 93 1:01
وااااااااااااااااااااااای چه دسته گلایی آب دادن دخترااااااااااااااااااا
ماماني
پاسخ
ممنون از همدردیت!
بهترین بابای دنیا
23 اردیبهشت 93 11:40
انشالله خدا با شهید کربلا محشورشون کنه.
ماماني
پاسخ
انشاالله.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نى نى عسلك می باشد