دبی92
اوایل بهمن ماه سه روزی رفتیم دبی.خییییلی به شما دوتا ناناز من خوش گذشت.
فرودگاه امام که رسیدیم خواب بودی خوشبختانه.و من خوشحال که موقع پرواز هم حتما خوابی!ولی زهی خیال باطل!بیدار شدی واصرار که بیای تو بغل من بخوابی .دوباره مشکل کمربند بستن داشتی .همین طوری که تو خواب وبیداری بودی سعی می کردی کمربند رو از خودت دورکنی و می گفتی مامانی این نه!! اخرسر هم مجبور شدم کمربندت رو باز کنم تا خوابت عمیق بشه دوباره ببندم.....نمی دونم چرا ما همیشه داریم کلی پول بلیط صندلی واست میدیم!
فرودگاه امام.
ساره جون ساعت چهار صبح در حال دیدن cd کارتون پاندا کونگ فو کار 350!(البته الان تا شماره 16 تو بازاره)
ساره مامان؟
میگن هوش وحواس ادم رو می بره منظورشون همین کارتونه بوده!
لابی هتل.بدو ورود.
کارکنان هتل حساب کار دستشون اومد که حواسشون به شیطنت های این دوتا شیطون بلا باید باشه!
اماده برای پریدن تو بغل بابا!
اینم گواهی اینکه میگم خیلی دختر مرتبی هستی!
بابا بیام ببل!(بغل)
ما پیروزیم!
و باز هم ما پیروزیم!!!
اینجا نتیجه راهنمایی مامان به ساره در مورد مواظبت از پوست صورتش!!!!
رفتیم خرید.
این بار با دوست پسر عرب!
این اقاپسر علاقه عجیبی به تو داشت.هر جا می رفتی ولت نمی کرد اینجا هم که سوار ماشین شدی (تو فروشگاه اسباب بازی فروشی)اومد ونشست کنارت!!!!حالا ماشین بغلی خالی بودها!
هر چقدر هم که پرستار این شازده می خواست از تو دورش کنه موفق نمیشد.یه دفعه پسر کوچولو شروع به مشت و لگد زدن به پرستار بیچاره کردکه چرا من رو از دوستم دور می کنی!
ببین عاشقی چکار می کنه!
مامانی باید مواظب دوست ناباب باشی!
مامان جووون ببین چی پیدا کردم!
ثنا:همش مال منه باسه مامانی؟
مامان:نه عزیزم.ما یه نی نی خریدیم(عروسک توی بغلت که انتخاب کرده بودی).دیگه نمی تونیم نی نی دیگه ای بخریم!
ثنا:بعدا بخریم باسه(باشه)؟؟؟
فدای تو دختر گلم بشم که زود قبول می کنی و در عین حال حرف خودت رو هم زمین نمی اندازی!ای سیاستمدار ناقلا!
با دوستتبا اینکه اختلاف زبان داشتید مسابقه گذاشتید.
در یک لحظه دیدیم نیستی قلبم از جا کنده شد .این فروشگاه اسباب بازی اون قدر بزرگ بود که نمیشد راحت پیدات کرد قرار شد بابا دم در ورودی بایسته که یه وقت بیرون نری و من و ساره هم دنبالت بگردیم .
بعد از یه کم گشتن کنار گروه نوازنده پیدات کردیم که داشتن برای بچه ها تو فروشگاه طبل می زدن!
مامانی میشد همه این ابنباتها برای من باشه!!!(ارزویی که ساره موقع گرفتن این عکس به مامان میگه)
کجا؟
انتخاب یه جای مناسب!!!!برای پی پی کردن!!!!!
چیپس ها رو ریختیم تو نایلون توی دستت تا راحتتر بخوری.
مامانی بیا تو هم بخور.
Aquaventure.
یکی از پارک های ابی دبی و از بزرگترین پارک های ابی جهان.
قسمت کودکان.
ناناز من یه کمی سرماخورده وحال ندار یودی و خودت هم اصلا تمایلی برای توی اب اومدن از خودت نشون نمی دادی.
هر چقدر هم خواهر جون نازت رو می کشید که بیا بازی!می گفتی:نه.
موش اب کشیده من.
نجات غریق های هرکولی.
بالاخره مامان مایوت رو تنت کرد واوردت تو اب.(البته این قسمت ابش گرم بود و مخصوص نی نی ها)ولی باز هم اصلا دوست نداشتی خیس بشی و یه کم که مایوت خیس شد به مامانی گفتی دوس ندارم اینو بکن! مامان مجبور شد مایوت رو عوض کنه و یکی دیگه تنت کنه تا همچنان مایوت خشک بمونه!
سرسره ابی با شیب خیلی تند و ارتفاع خیلی بلند (نزدیک چهار طبقه ارتفاع داشت) که بالاخره مامان تمام شجاعتش رو جمع کرد تا تونست ازش سر بخوره!
ساحل و در کنار اب دریا فقط خواستی که اب رو با پاهات یه تستی بکنی!
و ساره جون شن بازی رو ترجیح داد!
حتی حوصله همراهی با خواهرجون برای شن بازی رو نداشتی.
کالسکه دوقلوی خیلی خوشگل که متفاوت با کالسکه های دوقلو بودمال یه امریکایی با چهار تا بچه پسر با اختلاف سنی کم .البته نی نی های توش خییییلی خوشگل تر بودن!!!!
بعد از پارک ابی رفتیم اکواریم اتلانتیس .
معماری این اکواریم با توجه به شهر افسانه ایی اتلانتیس که در اعماق ابها جای دارد انجام شده است.
و جای خوبی برای استراحت!!
دختر شجاع من.
ستاره دریایی که متصدی اونجا به هر بازدیدکننده ای پیشنهاد میداد که به دست بگیره وهمه اکراه داشتن در واقع می ترسیدن ولی ساره جون با شجاعت تمام ستاره رو برداشت.
بیشتر از دو دقیقه نمیشد ستاره رو بیرون اب نگه داشت.
و خلبان ما.
و هر چی هم می گفتیم بشین رو صندلیت .خلبان که از جاش پا نمیشه !فایده نداشت.
هر جا می رفتی کلی دوست پیدا می کردی خوشگلم.
Marina beach.
کارهای شنی زیبا کنار دریا .
ساره جون یه روز کامل رو تنهایی در kidzania گذروند.یه جای جالب برای اشنایی با مشاغل مختلف به صورت عملی .یه هواپیما . یه ارایشگاه و رستوران و مطب دکتر و بیمارستان با اتاقی که بچه به دنیا می اید و فروشگاه و اداره پست و....همه در مقیاس مینیاتوری و در اندازه بچه ها ست که تمام مشاغل مرتبط رو بچه اونجا تست می کنه.ساره جون هم یه پیتزا پخته بود ویه بچه به دنیا اورده بودوخلبان هواپیما شده بود و ....با کلی دوست انگلیسی زبان که با نهایت سعی اش با اونها ارتباط برقرار کرده بود .
ساره نازم به وجود دختری با اعتماد به نفس تو افتخار می کنم.
بابا داره توصیه های لازم رو قبل از ورودت به مجموعه بهت میگه.
شیرینی های زندگیم عاشقتونم همیشه.