اندر حكايت اتليه رفتن ثنا نانازي
يادش بخير اتليه كه مي بردمت اروم مي نشستي واز جات جم نمي خوردي ولبخند مليح ميزدي وعكاس هم تندوتند عكساشو مي انداخت اخه هنوز نمي تونستي راه بري!!!!!ولي الان حكايتي داريم باهات !صد رحمت به حكايت موش وگربه!ديگه تو مموشي مامان رو مگه ميشه جلوي دوربين نگه داشت چند وقت پيش بردمت اتليه .انگاري ازعكاس خوشت نيومده بود چون اصلا نگاش نمى كردى عكاسه هم خودشو به اب واتيش مى زد بلكه نگاش كنى بتونه عكسشو بندازه منم كه تند تند ترگل ورگلت مي كردم تا مي ذاشتمت وسط كادر مي دويدى ميومدي بيرون كادر.خلاصه بالاخره تونستيم وسط كادر نگهت داريم ونگاهتم به دوربين بود عكاس بلند به من گفت بپر از كادر بيرون .منم مثل برق پريدم عقب كه ديدم عكاس سرشو گرفته ومي گه واااااااي!خدا!!!برگشتم ديدم بعععععله خانوم خانوما كه تو باشى انگشت مباركتو كردى تو بينى !!و در تفكري عميق به دوردستها نگاه مى كني!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی