داستان دومین عید ثناجون و دهمین عید ساره جون
تصمیم گرفتیم سال تحویل رو خونه باشیم و روز اول رفتیم کویر متین اباد.به دور از هیاهو شهر با اسمان پر ستاره ای که جون می داد واسه رصد.شب تو چادر خوابیدیم با اینکه بهمون یه هیتر داده بودن ولی بازم سرد بود نیمه شب بلند شدم وحدود دو ساعتی بالای سر بچه ها نشستم تاپتوهاشون رو عقب نزنن تا اینکه بابایی از خواب بیدار شد و گفت شاید این سرما برای پنجره چادر باشه که دیشب باز کرده !!وبعد دیگه هوای چادر گرم شد و من تونستم با خیال راحت بخوابم.بعد کویرراهی اصفهان شدیم سرزمین مادری مامانی .بعد دید وبازدیدها کلی مهمونی دعوت شدیم وخیلی خوش گذشت !به خصوص وقتایی که می رفتیم باغ حسابی بهتون حال می داد.خواهرجون که از قبل برنامه ریزی کرده بودمرغا رو باید رام کنه!مرغای بیچاره صبح تا شب در حال فرار بودن ساره هم هر از گاهی یکیشون رو گیر می انداخت و روشهای خاص خودش رو برای رام کردن مرغ!رویش پیاده می کرد!ثنا نانازی هم دنبال خواهر.یه روز رفتیم چادگان برای یه شب ویلا گرفتیم در مجتمع دهکده.کارتینگ و پیست ماشین شارژی وقایق سواری و این برنامه ها!بعد از اصفهان سه روزی شمال بودیم مجتمع چالدره که هوا فوق العاده بود ابری با نم بارون که مامانی خیلی دوست داره !ساره طلا هم فقط به اين فكر بود كه چى براى خانومشون ببره از گز وسوهان گرفته تاتخم شترمرغ وسنگهاى كف رودخونه وستون فقرات ماهي كه خورده بود و داس عتيقه توى موزه و...ما هم حسابى سر به سرش مى گذاشتيم :ساره مى خواى اين كنده درختو ببرى واسه ى خانومتون !ساره اين سگ وتوله اش چطوره مى خواى ببرى واسه ى خانومتون!بالاخره هم به يه بسته گز ويه بسته باسلق ويه تخم غاز و كلى برگ وشاخه درخت ونقاشى هاى مختلف رضايت داد . تخم شترمرغى هم كه خريده بوديم براش هم از بس روش افتاد تا از تو تخم جوجه اش دربياد ترك خورد!!(تخم به اون محكمى كه ما با ميخ وچكش!!سوراخش كرديم).
.اينم يه عكس از ساره گلي در حال گرفتن قورباغه اونم براى خانومشون !!!
یه نقاشى كشيده كه توش عكس منو تو قاب با يه نوار مشكى گوشه قاب يعنى كه من مردم!(البته دور از جون)ساره هم عكس منو گرفته تو بغلش وهاى هاى داره گريه مى كنه و زيرش هم همون نقاشى ولى ساره داره لبخند مى زنه.بعد هم اومده برام تو ضيح ميده كه نقاشى بالايي براى وقتيه كه حرفاتو گوش ندادم پايينى هم براى وقتيه كه گوش كردم (والا ادم چى بگه از دست اين بچه ها) تو اين سفرها كاشف به عمل اومدكه ثنا جيقيل ما خيلى نترسه! تا مى ذاشتيمش زمين بايد مي رفتيم از بين گاوها يا اسبهابرش مى داشتيم يا از روى زمين مورچه پيدا مى كرد ومي گفت موووو!مورچه رو بادوتا انگشت كوچولوش بر مى داشت وحسابى وارسيش مى كرد...يه كفشدوزك رو داشت ميداشت تو دهنش !یه هاپويي هم اونجا بود كه انصافا خيلى بزرگ بود آدم بزرگاشم نزديكش نمى شدن اين ثنا نقلى ما راست مى رفت مى نشست وردست اين هاپوه ! یه آقايى گفت چه دل وجراتى داره ما كه دست ودلمون ميلرزه!جالب اين جاست كه هاپو شب اخر كه داشتيم از چالدره مى رفتيم ثناجون تو بغل بابايى خواب بود اين هاپو اومد دنبال ما نزديك بابايى هى ثنارو بو مى كشيد وپارس می کردكه محيط بان دادى سرش كشيد واينجا ما فهميديم اسمش شنگوله!وخیلی هم خمار نیست شب کاره!
بزار ببینم این سبزه هارو میشه خورد! این ماهیا چرا همش فرار می کنن1
ثنا در حال دیدن جبار
ساره به ثنا در مورد رام کردن مرغ اموزش می دهد!!!!
همچنان باغ دایجون
چادگان مجتمع دهکده.
بازگشت از اصفهان .وسط حوض سلطان !!
در راه شمال
چالدره ثنا در حال جمع اوری هیزم
ناناز من چندتا چندتا؟
ساره گلی در حال جمع اوری تخم مورچه برای خانومشون!
کلبه ی ما در چالدره
از مشکلات دخملی ما!
برای اولین بار سوار بر دوچرخه بزرگان!!
وااای عسلم نرو پیش هاپو!
مامان:ثنا هاپو چی می گه؟ ثنا:موووووووو!
عروسکای من عاشقتونم.