سی ویک ماهگی
عزیز دلم!ثنای شیرین زبونم!خیلی وقته فرصت نکردم برات بنویسم .مشغله های روزمره خیلی زیاد شده واگه تو نانازی هم پیشم باشی که اصلا خوشت نمیاد من پای کامپیوتر باشم!اون قدر دور و بر من می چرخی که من عطای نوشتن رو به لقای اون می بخشم!شبها هم که اخیرا مامان رو خواب می کنی وبعد خودت لالا!
چند روزیه که ساره گلی مریض شده .یه سرماخوردگی که دنبالش گوش درد شدید بود اون قدر شدید که نیمه های شب از گریه وشیون از تختش پایین اومد وبابایی هم فورا رسوندش به بیمارستان.از اینکه التهاب پرده گوش به دنبالش پارگی میاره نمیشد تا صبح منتظر موند و ساره من هم از درد به خودش می پیچید.شب زنده داری کردیم تاصبح که درد گوشش اروم شد وخوابید ومن هم تونستم بخوابم.یادم میادچند سال پیش رفته بودیم کیش برای گردش.سوار قایق های سرعتی شدیم.وسط راه ساره گوش درد شدیدی شد که به خاطر سرعت بالای قایق بود و ما همون جا مجبور شدیم بریم بیمارستان کیش و البته اونجا با یه دکتر خیلی خوب هم اشنا شدیم که چند روز از تهران به کیش میومد و بیمارانش رو مداوا میکرد...
ساره گلی از گوش درد ناله میکرد و شما نقلی هم همینطور سر وصورت خواهر رو می بوسیدی.خواهر گفت مریض میشی عزیزم صورتم رو بوس نکن.ثنا:باسه(باشه).وبعد دست خواهر رو بوسیدی و به خواهر گفتی:خوبی خوواور؟ساره:اره عزیزم.ثنا:ایه (اره)نه بعیه(بعله)ساره:مامان تو رو خدا نگاه کن با این حالم داره به من درس اخلاق میده!ثنا:توپی خوواور؟(اصطلاحی که خواهرجون خودش بهت یاد داده)ساره:بعله عزیزم من رو بوس کردی توپ توپم!
سرماخوردگی ساره جون اینبار خیلی اذیتش کرد .حالت تهوع هم بهش اضافه شده بود.دست بر قضا ما از طرف یه شرکت دارویی وزیبایی به شام دعوت شدیم.یه شام مفصل در هتل اوین!خب بابایی که یه مدته خام گیاه خوار شده فقط سالاد!ساره گلی هم که با حالت تهوع میلش اصلا به غذا نمی رفت شما خانومی هم که قد غذای گنجیشک برات کشیدم موند خودم که باید جبران همه رو می کردم!!!!!!مجانی بود دیگه!ولی خب با حضور بابایی کسی جرات نمی کنه دست از پا خطا کنه در نتیجه همچنان سر رژیم نه چندان سفت وسختم موندم !
ساره طلا حالش خیلی بد بود دلش هم نمی خواست تو خونه بمونه ونگران از اینکه نکنه حالش تو سالن بد بشه. حسابشو بکن اگه تو سالن حالش بد میشد میون اقایون کراوات زده و خانمهایی که اخرین مدل پالتو و چکمه تنشون بود!قبل از ورود به سالن حالش بهم خورد و بعدش احساس بهتری داشت و خیالش هم راحت شد که دیگه تو سالن حالش بد نمیشه!وااای!چه روزهایی داشتیم!
ساره جون داره میره که مهمون خونه عمه جون بشه.
خوش تیپ مامان!
در تلاش برای دستیابی به اب!
باید راه های دیگه رو هم امتحان کنم!!!!
و سرانجام!ممنون مامانی!
مبهوت عزاداری کودکان شدی دلبندم!
از پاهای خودت عکس هنری انداختی بلا!
فدای اون انگشتات بشم که اینقدر ظریف عمل می کنن!
باید کاملا صاف پهن بشن وگرنه دوباره از اول!
سوار بر کامیونی که بابایی اخیرا برات خریده!مزه بیلش چطوره ناناز؟
خونه مامان جان.چه جای خوبی پیدا کردی !روی پاهای خواهرجون!
بذار یه کمی لم بدم!
ساره جون:مامانی من تکیه گاهش شدم!(ایشالا همیشه پشت وپناه هم باشین)
نگاه مهربون به خواهرجون.
داری به مامان میگی که یه چوچوهو (کوچولو)بهت شیر بده!
خواهرجون داره بهت اطلاعات کامپیوتری میده!
ثنا:خوواور بیا یه کم بازی رو پیش ببر!
حالا اتل متل!
ژست دیدن تلویزیون!
خوواور میشه بگی چرا از روش مسالمت امیز برای بالا رفتن از سرسره استفاده نمی کنی؟
ببین مثل من.
داهی مامان!
کمک!دارم میوفتم!
مامان داری عکس می گیری!یه لحظه!همه چیز مرتبه حالا عکس بنداز!
هورا!مار رو فتح کردم!
ثناجون منتظره یه کی سر بخوره بیاد!!!!
نی نی خوشگلم سرسره خوب بود؟
اینم ساره جون.
دخترهای ملوسم دوستتون دارم.