يه شب رويايي

ديشب شب تولد مامانى بود.مى دونستم كه قراره سورپرايز بشم !ولى حالا چه جورى خدا مى دونه از بابايي هيچ كاري بعيد نيست!!خلاصه بابا كه از مطب اومد با ساره بلا رفتن تو اتاق وپشت درهاى بسته جلسه غير علنى تشكيل دادن .منم خودمو زدم به اون راه كه يعني كه چي اين كارا بياين شام بخوريم!دوتايي اومدن بيرون وبابايي فوري همه جا رو تاريك كرد منم نقلي رو بغل كردم كه يه وقت نترسه ساره گلي منو برد تو اتاق بابايي .واااااي بابا اتيش بازي راه انداخته بود!فشفشه بود كه بالا ميرفت ونارنجك از اون بي خطرا كه پشت هم منفجر ميشد ثنا نانازي متحيرنگاه مي كرد ساره اونقدرذوق زده شده بود كه نگو!از خوشحالي جيغ مىكشيد از توي نارنجكا اسكناس ده هزاري بود كه مي ريخت البته از نوع لي لي پيتى !يه كلاه دلقكي هم اون وسط رو سر من گذاشته شد واهنگ تولدت مبارك براه بود.طي يك مراسم ويژه من يه كادوي خوشگل با دسته گل ويه شمع قشنگ هديه گرفتم

واقعا باباى مهربون سنگ تموم گذاشته بود.يه اتفاق جالبي كه افتاد يه مرد اكاردئون زن داشت ازخيابون رد ميشدو سلطان قلبها رو مى زد باباازاون بالا (ما طبقه پنجم هستيم)صداش زد وازش خواست اهنگ تولدت مباركو بزنه اونم نواخت چندين بار وبابا هم توي يه قوطي اب معدني براش يه بنج هزاري گذاشت و از اون بالا انداخت پايين اقاهه هم براي تشكر يه مدت ديگه موند وبرامون نواخت.شب قشنگي بود.همسر مهربونم عشق هميشگي من و دردونه هاي دوست داشتنيمن دوستتون دارم قد يه دنيا!