بيست وشش ماهه شدى عروسك نازم!
هنوز خيلى حرف نمى زنى ولى من دوست دارم اين حرف نزدنتو. فرصت براى شيرين زبونى زياده .انگار وقتى بچه زبون باز مى كنه از اون دوران شيرين نوپاييش خيلى دور ميشه ديگه كودك حساب ميشه.منظورتو خیییلی قشنگ می رسونی!با حرکات وادا واطوارهای مختلف!مامایی وبابایی معتقدن که خییییلی کلکی!جالبه كه كلمات خيلى سخت رو ميگى مثل دبليو (w)اموزش زبان انگليسى بهتر روت تاثير داشته تا زبان مادرى !
خييييييلى تاب بازى رو دوست دارى وتازگى ها هم كه روى تاب لالا مى كنى!
واااااى اگه خواهرى در اتاقشو ببنده و اون تو باشه اونقدر در مى زنى وخوووووواهرى خوووواهرى مى كنى ومنو واسطه مى كنى تا بيام در بزنم ودل خواهرو راضى كنم تا تو هم برى تو اتاق ساره جون . يه شيطونى شدى به تمام معنا .
خوووواهری تو عشق منی!
پیاده روی در جاده تندرستی!
اگه یه کمی هم با کالسکه پیاده روی کنم بدک نیستا!
ببین خوواهر پیاده روی برای سلامتی خیلی مفیده!نباید اینقدر زود خسته بشی!
ووووووویییی!اوخ شدم!می خواستم شمع فوت کنم یه قطره اب شمع ریخت رو دستم!
تا میاد اوخم خوب بشه می کنمش!دوباره اوخ میشه!مامایی روش چسب زخم مخصوص نی نی ها زده ولی اونم کندمش اخه من باید هی به اوخم نگاه کنم ببینم در چه مرحله بازسازی بافتی قرار داره!!
خودم دیگه می تونم سوار ماشین بابایی بشم!
مامایی گفته بهتره من از حالا یه هنر یاد بگیرم به درد اینده ام می خوره!منم نخ ریسی رو انتخاب کردم!
تونستم!
مورچه همیشه حشرات مورد علاقه من بودن!
پیشی کجا میری؟وایسا من دوستت دارم!
گهی پشت به زین وگهی زین به پشت!!!
اصولا من با نشستن تو صندلی غذا موافق نیستم!خووواهری هم وقتی اندازه من بود همین عقیده رو داشت! فقط ساره جونه که در این زمینه منو درک می کنه!
من و عینک بابایی!
عروسکای من! عزیزترین هستین برای من!