ثناجون در بیمارستان!
عسلك مامان !نازدونه من ! چند روز پيش خونه دوستم مهمونى دوره اى بوديم بعد ناهار حالت بهم خورد !فكر كردم شايد به خاطر گيلاس هايى باشه كه خورده بودى وخيلى چيز مهمى نبايد باشه!فرداش خونه مامان جان معلوم شد كه تب دارى!!! وتا شب نكشيد كه استفراغ هاى پى در پى واسهالهاى شديد مارو غافلگير كرد .تبت رو نمي تونستيم پايين بياريم معده كوچولوت تحمل دارو رو نداشت وبا شياف استامينوفن ،اسهال شديد مى گرفتى .مرتبا پاشويه مى كرديم .
خيلى نگرانت بودم چشماى قشنگت بى حال شده بود ومن از دلشوره داشتم مى مردم !مى خواستم ببرمت درمانگاه ويه سرم قندى نمكى برات بزنم ولى بابا يى وباباجان مخالف بودن !اينم از دردسرهاى خانواده دكتراست يه بچه با باباومامان وبابابزرگ دكتر تو يه خانواده !!!هر كدوممون يه نظر داشتیم و البته دلایل خودمونو داشتیم!باباجان معتقد بودن سرم لازم نيست وorsبده بابايى هم همين اعتقادو داشت و مى گفت خوب ميشه بابا چيزى نيست !حساس شدي!من ولى دلم مثل سير وسركه مى جوشيد ومى دونستم حالاتت از حد يه مشكل ساده بالاتره!
شب تاصبح بيدار بالاى سرت نشستم وپاشويه ات كردم نيمه هاى شب بيدار شدى و دوباره استفراغ هاى پى در پى!اين بار بابايى هم نگران شده بود ورفت از داروخانه شبانه روزي برات امپول ضد تهوع (متوكلوپراميد)گرفت وبهت تزريق كردبعد نيم ساعت اروم شدى وخوابيدى .
فردا هم مرتبا با سرنگ ٥ccاز محلول orsپر مى كردم وگوشه دهانت مى ريختم ولى خيلى بى حال شده بودى سه روز طول كشيد.
همچنان خانواده دكترا سر نحوه ادامه درمان سر ميز مذاكره بودن كه ديگه روز چهارم اعلام كردم مى خوام ثنا رو بسترى كنم! باباجان گفتن دوره بيمارى سپري بشه خوب ميشه وبايد ويروسى باشه !ولى من ديگه مى خواستم ببرمت بيمارستان البته طى اين مدت هم تلفنى با متخصص هاى اطفال دوستان باباجان در تماس بوديم!بابايى بالاخره قبول كرد ونانازى من بيحال وخسته ازبيمارى ،دربيمارستان كسرى بسترى شدى.
وقتى مى خواستن ازت رگ بگيرن من بايد مى رفتم بيرون وصداى گريه ات بند دلم رو پاره كرده بود.از انژيوكت خوشت نميومد ومى خواستى بكنيش از دستت .دو ساعتى گريه وتقلا تا بالاخره خوابت برد .NPOبودى يعنى ممنوع اب وغذاالبته ميلى هم نداشتى .
بعدازظهر بابايى ومامان جان اومدن ملاقاتت ،به خواهرجون اجازه نداده بودن بياد بالا ديدنت،خواهر جون كلى غصه خورد وگفت كه خيلى دلش مى خواسته بياد بوست كنه يه عروسك خوشگلم برات خريده بود كه خيلى دوستش داشتى. بابايى هم برات يه اتوبوس دوطبقه اورده بود .يه كمى سرت گرم شده بود ولى دوباره خسته شدى اخه برات سخت بود ازصبح تاشب بشينى روى تخت وهيچ كارى هم نتونى بكنى .كارتون برات گذاشتم استقبال نكردى .
دكتر هم جز سرم داروى خاصى برات تجويز نكرداصولا دكتر امامى وپروفسور سماعى اين جورين اهل دارو نيستن تا دوره بيمارى سپرى بشه فقط حفظ اب و الكتروليتها!فردا صبح جواب ازمايشها اومد .هيچ چى!يعنى ويروسى.خواستم مرخصت كنن .ديگه نمى شد نگهت داشت حال عموميت خوب بود.مرخص شدى و اورديمت خوووونه.
دو روز بعد كاملا خوب شدى .عروسك قشنگم خيلى سخت گذشت به خودت ومامایی .خدارو شكر كه تموم شد وتو عسلى من دوباره رو لبت لبخند نشست .نازنينم هميشه سالم وسرحال باشى كه مامان طاقت نداره اشكاتو ببينه!
روز دوم.حالت خیلی بهتره.
یه دستی هم می تونم بازی کنم چی خیال کردین!
ویوووویی!چه اخمی!از دست مامایی عصبانی هستی که روی تخت نگهت داشته!
نه خیر! لطفا مزاحم من نشین! دارم به کارای عقب افتاده ام رسیدگی می کنم!
خدایا من کی از اینجا میرم بیرون اخه!
من دارم میرم خوووووونه!