اخرین یادداشت سال 92
عزیز دلم .شیرینتر از عسلم . این اخرین مطلب سال 92 رو برات می نویسم.نمی دونم کی می تونم ثبتش کنم!
در رانندگی یه استاد به تمام معنا شدی!من وبابایی واقعا تعجب می کنیم که چطور ماشینت رو پنج سانتی متری دیوار نگه میداری و کاملا مسلط دنده عقب میری و خیلی ماهرانه از لابلای دوتا ماشین رد میشی وقتی که من وبابات که سالهاست رانندگی می کنیم شک می کنیم که ابعاد ماشینت کوچکتر از فضای مابین ماشینهای تو پارکینگه یانه !تو مو به مو ماشینت رو رد می کنی بدون هیچ برخوردی!
دامنی که مامانی قبل ازدواجش دوخته بود بعد سیزده سال به تن تو هم برازنده شد.
خییییلی شیرین زبونی!و تن صدات خیلی دلنشینه!از یک تا ده رو بلدی بشماری وتا پنج به انگلیسی !وقتی گریه می کنی واشک از چشمای قشنگت میاد دست میذاری پای چشمات ومیگی مامانی اب ریخته!!!مامانی هم ابهای پای چشماتو پاک میکنه.
هر وقت از مهد میای خونه میگی بابا رفته ببت؟(مطب)
هرشب که بابا میاد خونه از ساره می پرسه نمازت رو خوندی(که اگه نخوندی بیا با هم بخونیم)؟اخیرا تابابا میاد خونه می دوی واز ساره می پرسی:ساره نمازتو خوندی!
این هم یه جای مناسب برای بازی.
ایا کسی هست مرا هل بدهد؟
یه عکس از کیک تولد بابایی.
پارک جمشیدیه.
ادم برفی ساخت مبتکرانه بابا وساره بلا و البته با نظارت مستقیم مامان وثنا طلا.
عمرا اگه کسی ادم برفی این مدلی ساخته باشه!
ادم برفی ما حامی بچه ها!
یه روز مدیر مهد کودک از من خواست که دندانهای بچه های مهد رو معاینه کنم.با وسایل وتجهیزات رفتم مهد و البته با روپوش سفید !بچه ها با تعجب به من که مامان ثنا بودم قبلا ولی حالا شدم دکتری که دندوناشون رو وارسی می کنه!نگاه می کردن .همه بچه ها خیلی خوب همکاری کردن ویه اینه دندانپزشکی هدیه گرفتن!حتی نی نی کوچولوهای دو ساله و یک ساله!دوستان وهمکلاسی های ثنا هم خیلی راحت دهنشون رو باز کردن تا دندوناشون رو من نگاه کنم.ووووووولی تنها کوچولویی که حاضر نشد قفل لبهاشو باز کنه می دونی کی بود؟درست حدس زدی!ثنا نانازی من تو بودی!دلیلش هم این بود که من واسه ی تو فقط مامان بودم نه خانوم دکتر!
یه نکته جالب دیگه این بود که علی رضا پسر شهید احمدی روشن هم تو مهد شما بود.خیلی پسر مودب وشیرینی بود.خدا پدرش رو قرین رحمت کنه.
به کاهو و کلم!!!ودیگر مخلفات سالاد علاقه مند شدی.به برکت وجود یکی از دوستای مهدت به نام اروین که سالادخوره.جالبه که به ته دیگ هم به شدت تمایل داری. خاله ندا میگه یکی از بچه ها موقع ناهار همیشه دنبال ته دیگ می گرده حالا تو هم ته دیگ خور شدی!
خوشگل مامان خیییییلی مستقل شدی ودر مورد همه چیز نظر میدی!من هم تا جایی که میشه طبق نظر تو کار رو پیش می برم و اگر واقعا مقدور نباشه ودلیلش رو برات توضیح بدم راحت قبول می کنی!میگی باشه بعدا !!!!
دوستت توپت رو برداشته و تو هم که نمی تونی توپت رو از این دوست جیغ جیغو بگیری میگی :بععععععدا بده به من!
یکی از بازی های مورد علاقه ات اینه که بری تو تخت مامان و بپر بپر کنی اسمش رو هم گذاشتی دپه !دپه!(بپر بپر)حرکاتی هم که تو کلاس ژیمناستیک یاد گرفتی ماهرانه انجام میدی!
ثناجون :مامان اداس(ادامس)میدی ؟
مامان:هر وقت بزرگ شدی.
بعد از چند دقیقه.ثنا :من بزگ (بزرگ)شدم مامانی اداس میدی؟
مامانی نگاه می کنه می بینه روی دوپا بلند شدی تا قدت بلند بشه!!!
به بازی خاله بازی بسیار علاقه مندی .گاهیمن نی نی میشم یا با ساره که بازی می کنی ساره مامان میشه و هی نقشهامون عوض میشه دیگه وقتی میگی مامان نمی دونم منظورت من هستم یا ساره !اگه بگم بله کاری داشتی با من ؟با غیظ میگی :نه با مامان بودم(ساره)!!!و من می فهمم که بی اجازه وارد خاله بازی شما شدم!!!بعضی وقتها هم نی نی میشم وباید همش بشینم وغذاهایی که تند وتند درست می کنی رو بخورم تا ته!یه چایی هم روش!
خیییییلی مهربونی.فقط کافیه بگم جایی از بدنم درد می کنه بوسه بارونم می کنی و اگر هم نزدیکم نباشی تو هوا بوسه هات رو برام می فرستی.
دیروز خونه مامانجان تخمه دیدی و چون عمرا خونه خودمون تخمه ببینی با تعجب می خواستی با پوست بخوریش و وقتی گفتم باید پوسته شو بکنیم.رفتی و با یه چاقوی میوه خوری اومدی !تخمه رو گذاشتی زمین و با چاقو در حال پوست کندن تخمه!!!!
و اما از ایده های ساره جون.کادوی بابایی رو دستکاری می کنه .بعد به من میگه:وااای مامانی .بابا عجب جمله عاشقانه ای برات نوشته رو کادوش!!!!!(جعل امضا رو داشته باشین!نهایت سعی اش رو کرده به واقعی نزدیک بشه)
عکس بعضی کارهای سفال ونقاشی با انگشتت رو گذاشتم.
یه ابنبات چوبی. یه عالمه توپ کوچولو ساختی که استادت
برات به صورت یه پرنده با لونه پر از تخم در اورد.
نقاشی با انگشت که هر کدومش کلی داستان داره.
یه کیک با شمع های روش.
کلی میله کوتاه که استادت برات به صورت ریل دراورده.
و تولد دختر عموت زهرا.
برای چهارشنبه سوری مهدت برنامه بازارچه خیریه ای رو برقرار کرد .ما هم یه غرفه گرفتیم تا محصولاتمون رو بفروشیم و پولش رو به بچه های یتیم وبی بضاعت یک موسسه خیریه بدیم.کلی کیک کاکائویی-وانیلی درست کردیم با یه عالمه توت فرنگی شکلاتی که سر سیخ چوبی زدیم و یه بازی افزایش تمرکز هم بردیم برای تبلیغات.میزمون رو هم با بنفش وصورتی میزارایی کردیم.قرار شد ساره بشه مسئول فروش!ومن وشما قندعسل هم بشیم ناظر به کار فروش!!
ولی تا مستقر شدیم قضیه برعکس شد و مامانی شد مسئول فروش وساره خانوم هم به گشت وگذار بین میزهای دیگه والبته خریدهای مختلف و خوردن انواع واقسام چیزهای موردعلاقه اش!
و گاهی هم به میز خودمون یه سر میزد البته نه برای فروش محصولات بلکه برای گرفتن دوباره پول برای خریدهای بعدیش!!!
این هم میز ما.
مامان جان وخاله زهرا هم اومدن دیدنمون و کلی هم خرید کردن.
این هم عروسکی که خواهرجون طی گشت وگذارش برای خوشگل ما خریده.
همه بچه ها جمع شدن تا برنامه اجرا کنن.
برنامه اواز ودهل پیشواز بهار.
شروع برنامه چهارشنبه سوری.
قربون دستای کوچولوت بشم که مواظبی شمعت خاموش نشه.
اتش بازی چهارشنبه سوری تو حیاط .یه ریز می گفتی دوس ندارم بریم. خب نظر خواهرجونت کاملا برعکس بود.این شد که تو و مامان جان رفتین تو ماشین ومن و ساره جون یه کم دیگه موندیم تا ساره خانوم هم رضایت داد که بریم.
غنچه های قشنگ زندگیم عزیزترینید .