شیرین کاری های ثناجون!
عروسک نازم!در استانه سه سالگیت هستی.روزها وشبهایمان در کنار تو و با شیرین زبونی ها و کار های جالبت خیلی لذت بخش شده .خیلی دوست دارم تک تک این شیرین زبونی ها رو ثبت کنم ولی لازمه اش یه کار تمام وقته !!!برای اینکه لحظه به لحظه یه حرف جالب برای گفتن داری!از وقتی که صحبت کردنت هم روان شده تبدیل به یه بلبل سخن گو شدی و دوتایی با خواهر جونت اونقدر حرف می زنید که دیگه فرصتی برای حرف زدن مامان وبابا نمی گذارید و ما فقط باید شنونده باشیم !!!
اخیرا علاقه مند شدی که روی صندلی جلوی ماشین بشینی و تا نزدیک ماشین میشیم میگی من جوهو(جلو) بشینم؟من هم در مسافتهاى كوتاه قبول مى كنم.تا ميشينى هم ميگي مامان ببند(كمربند)من هم:چشم!!!!
یه لیوان اب دستت دادم گفتی:دهنیه؟من:بله؟تا حالا نشنیده بودم این کلمه رو ازت .بخصوص که خیلی هم بین ما استفاده از این کلمه رواج نداره.البته ديگه با استفاده مكررشماعسلى و سواستفاده اينجانب براى منصرف کردنت وقتی که يه چيز خوراكى مناسب شما نيست داره رواج پيدا مى كنه!!!!
یه جای جدید!!!اسباب بازی های سبدت رو خالی کردی و یه جا واسه ی خودت باز کردی!
و هنوز عادت لخت کردن عروسکها!!!حالا خوبه عروسک جدیدت که پایین تصویره یه لباس زیر داره!!!
شیطوووووون!!!!!می خورم اون زبونتو!
مامانی رفت تو!دیگه نیمیتونی بگیریش!
چند وقته خییییلی دست ودلباز شدی .عمرا اگه اسباب بازی یا هر چیز مورد علاقه ات رو به کسی می دادی ولی تازگیها بارقه ی امیدی در بخشندگی تو زده شده!چند وقت پیش داشتی نارنگی می خوردی و بابا ازت نارنگی خواست یه پر نارنگی به بابایی دادی و گفتی:دیگه بسه!
دیروز هم از ته دیگت خواستم به من بدی(به ته دیگ خیلی علاقه داری)اندازه یه نخود بهم دادی ودوباره گفتی:دیگه بسه! دیگه نیمیدم!
در پارک.باز هم سنگ!
واااای!تو دستم جا نمیشه!مامانی!
ساره جون در هوا!
ای روزگار!
یه کار کاملا روانشناسانه که می کنی اینه که به خودت ودیگران حق انتخاب میدی!همیشه از هر چیزی می خواد اسباب بازی باشه یا میوه یا بشقاب یا...دو نوع مختلف رو میاری واز طرف مقابلت می پرسی:شما کودومو می خوای؟حالا اگه از قضا دست بذاریم روی اون جیزی که خودت هم برای خودت در نظر گرفتی ميگى نه اون يكى ديگه رو بردار!!!!
حالا يه كار خاصتر كه مى كنى اينه كه چون حتما دوست داري به طرف مقابلت حق انتخاب بدى اون اسباب بازى كه دوست دارى عقبتر نگه ميدارى و اونى كه مد نظرته كه من انتخاب كنم مي گيرى تو صورتم وميگى:شما کدومو مي خواى؟خب ،طبيعيه من بايد اونى كه توصورتمه بگم مى خوام!!!!!تازه بعضى وقتها كه دوتا گزينه ندارى يه دستت خالى ودست ديگه ات اسباب بازي مورد نظرته دو تا دستت رو جلو ميارى وميگى كدومو مى خواي؟حالا من باید چکار کنم؟؟؟؟؟
یه روز تو مهد با اش رشته از مامانا پذیرایی شد اون هم به صورت سلف سرویس!
با دوستات در مهد.
با اون نگاه قشنگت!
چند روز پيش كه اهل خانواده دور هم بوديم بلند شدى وگفتى:يكى منو ببل (بغل) كنه!و بعد از چند لحظه:هيچ كی منو ببل نمى كنه؟؟؟؟خب من اگه غصه بخورم چی!!!!
انعکاس تصویر پولک های روی لباست روی دیوار که خییییلی برات خوشاینده!
نمى دونم چرا از خيس شدن زير بارون خوشت نمياد برعكس مامانىت كه خيييلى دوست داره زير بارون باشه!هر وقت بارون میاد با دو دستت روی سرت رو می پوشونی و میگی:نهههه!نیمیخوام خیس بشم!
در بغل باباجون مهربون.
و شجاعتت در انجام یه کار متفاوت با بقیه بچه ها همیشه برام خوشاینده .
بعضی بچه ها با ان که کاملا طبیعی و با استغداد هستند تا دو سالگی حرف نمی زنند و بعد ناگهان به حرف می افتند.این بچه ها تا زمانی که از درست حرف زدن خود اطمینان پیدا نکنند شروع به صحبت نمی کنند.این مطلب رو در کتاب راز کودکان شاد خوندم.که شامل حال تو خوشگله هم میشه.به یک باره صحبت کردن رو اغاز کردی و چقدر هم شیوا و قابل فهم حرف می زنی!دوستت دارم شیرین زبونم!
الان نزديك دوهفته است اموزش زبان انگليسى را برايت اغاز كردم.خيلى تحقيق كردم تا بفهمم بهترين سن اموزش زبان چه سنى است!و از نظر چند دكتر روانشناس بهره گرفتم و نتيجه اين بود كه بعد از تسلط كودك به زبان مادرى بهترين موقع براى شروع اموزش زبان دوم است. اين امر هم حدود سن سه سالگى اتفاق مى افتد.كودك در اين سن اعتماد به نفس كافى رو براى صحبت كردن به زبان مادری به دست اورده است وبا ميل ورغبت خودش به يادگيرى زبان دوم علاقه نشان مى دهد.
و همین هم شد! علاقه بسيار زيادى براى يادگيرى نشون ميدى!هر کلمه رو تکرار می کنی و کلماتی که یاد می گیری رو در روزمره استفاده می کنی!که خییییییلی جالبه!مثلا وقتی یه مورچه می بینی با انگشتای کوچولوت نزدیک هم می کنی و خیلی با احساس میگی:!!!It is small
یا احساساتت رو همراه با حالت صورت نشون میدی و میگی:!I'm happyیا !I'm angry ......به ماشین من میگی:It is dirty!اه اه اه!
اول هم با رنگها شروع كردم !و حالا هر چیزی رو اول با رنگش به انگلیسی شناسایی می کنی.
برای پیدا کردن کلاس زبان جاهای مختلفی رو سر زدم ولی از سبک یاددهی خیلی از کلاسها راضی نبودم .به موسسه زبان رنگین کمان رفتم که به زبان انگلیسی با بچه ها صحبت می کنند ولی از محیط موسسه واینکه بچه ها در محیط بسته اتاق تاب وسرسره بازی می کنند خوشم نیامد!قرار نیست همه چیز فدای یادگیری انگلیسی شود!و بالاخره تصمیم گرفتم که فعلا کلاسهای زبان مهد خودت رو که با همون سیستم شناختی و با مربی خوش اخلاق دبستان خرد برگزار میشه بری و بعد از فصل گرما با اموزش خصوصی پیش یه مربی امریکایی الاصل به نام جسیکا ادامه بدی!
باب اسفنجی رو خیلی دوست داری و c dکارتونش رو با علاقه نگاه می کنی !بعضی وقتها مجبور میشم c dاش رو قایم کنم تا دوباره و دوباره نخواهی ببینی!
بعضى ماشينهايى كه در خيابون مى بينى بلند اعلام مى كنى ماشين مامان يا ماشين بابا!!!و من متعجب كه اين ماشينه كه اصلا شبيه ماشين من نيست ومی گفتم نه عزیزم ماشین مامان نیست که!و تو دوباره:ماشین مامانه!خلاصه از تو اصرار واز من انکار و بعد از يه مدتى......وقتى ارم ماشين مامان رو روى يك بروشور شناسايى كردى و فریاد زدی: ماشين مامانه !تازه متوجه شدم كه ملوس باهوشم هر ماشينى كه ارم ماشين مامان يا بابا رو داره بلافاصله تشخيص ميدى و با صدای بلند میگی:ماشین باااابااااا......!!!فوق العاده است دقت نظرت نه!!!
در حال ریختن چایی!و صدای چیییی که در میاری یعنی چایی داره میریزه تو استکان!
بفرمایید مامانی چایی!داغه باید مواظب باشم نریزه!
و تعارف به بابایی!
بابایی هم کلی قربون صدقه ات میره!
چند روز پیش رفته بودیم دهکده ابی !فکر می کردم که دیگه امسال می تونی خودت تو قسمت کودکان بری و بازی کنی ولی دیدم که هنوز عمق اب مناسبت نیست!
و البته نظر خودت هم این بود:اگه منو تو این ابا بذاری دیگه ثنا نداری!!!!
ساره جون در حال رفتن به حرم شاه عبدالعظیم و اردوی شبانه مدرسه!
ساره جون همیشه یکی از ارزوهاش این بود که یه پرنده زخمی سر راهش پیدا کنه که بتونه ازش مواظبت کنه!و.....
به ارزوش رسید و یه روز موقع پیاده روی یه گنجشک زخمی که نمی تونست پرواز کنه دقیقا افتاد جلوی پامون!ما هم برش داشتیم و اوردیمش خونه.
ولی گنجشک کوچولو با وجود رسیدگی های زیاد ساره جون بعد چند روز مرد.
ثنای خوشگل من با دوست جدیدش در کیدر کلاب.
این پروژه تحقیقاتی ثنا جون روی کرمهای ابریشم!
البته این کرمها خییییلی کوچیک بودن وقتی مهد ثنا اونها رو به ما داد!و بعد دوهفته و خوردن مداوم برگ توت این قدری شدن!
و پیله بستن!
و بعد دوهفته پروانه ها بیرون اومدن و بعد جفت گیری و گذاشتن تخم های زیاد مردن!و خوشگله من متعجب از این رویدادها!
منو ببل کن !حالا منو بذار اونجا!
این اتفاق خجسته که دیگه به دوربین نگاه می کنی و لبخند می زنی درست از فردای روز جشن تولدت رخ داد!
عزیزترین های من !
برای پست بعدی برنامه جشن تولدت رو میگذارم!ان شاالله!