نوروز 93_قسمت 1
دلبندم . عروسک ملوسم.سومین عیدت مبارک. حالا دیگه سه ساله که ما لحظه سال نو دووو تا شیرین تر از عسل رو کنار خودمون داریم.
امیدوارم که امسال برای ما وهمه دوستانمون سال سلامتی وشادی باشه.
لحظه تحویل سال نو در کنار هم ودست در دست هم دعا کردیم که اشیانه پر مهرمون همیشه برقرار وپایدار بمونه و خداوند الطافش رو هر روز بیشتر از روز قبل نصیب حال ما کنه.امین.
هفت سین امسال با هنرمندی ساره جون شکل گرفت.خیلی قشنگ ورویایی شده بود.بخصوص اینکه سال تحویل شب بود و شمع های روی میز یه حالت معنوی بوجود اورده بود .
ساره جون با رنگ ویترای روی بلورها نقاشی های خیلی زیبا کشید و دعای سال تحویل رو برامون روی یه کارت بزرگ نوشت.
بعد از سال تحویل هم خانواده عمه جون مهمونمون شدند و تا کلی وقت بعد از شام با سارینا جون هم بازی بودی.
فردای سال تحویل رفتیم اصفهان برای دیدن اقوام مامان .ظهر رسیدیم ومستقیم رفتیم کوه صفه. دایجون محمد همه رو برای ناهار در رستوران کوه دعوت کرده بود.
رستوران بالای پله ها بود و می خواستی همه پله هارو خودت بیایی بالا!
باد شدیدی می وزید و من در اضطراب اینکه سریعتر برسیم به رستوران که یک وقت خدای نکرده سرما نخوری اون هم در ایام عید!
مامانی ببین خودم بلدم برم بالا!
در رستوران همه منتظر ما بودن .خانواده ما وخانواده خانوم دایجونت جمع بودیم.حسابی که شیرین زبونی کردی برادر زن دایجونت ازت خواست که قاشقت رو بهش ببخشی تا بده به نی نی اینده اش !یه اخمی به ابرو انداختی و با حالت غضب گفتی:نیمیدم!بعد چند دقیقه روی صندلی ایستادی و یکی یکی به همه اشاره کردی و می گفتی:مامان جان دوسم داره!مامان:بعععله.خیییلی دوستت داره!خطاب به باباجان گفتی:باباجان دوسم داره!مامان.بعله دوستت داره.و همین طور به خاله ها و بقیه اعضای حاضر اشاره می کردی و اعلام می کردی که دوستت دارن!!همه هم ذوق می کردن که از محبتشون نسبت به خودت اگاهی داری!!!به برادر خانوم داییت وخانومش که رسیدی گفتی:اینا دوسم ندارن!!همه منو دوس داره (دارن)اینا منو دوس نداره.
حالا طرف مقابل هم سعی داشتن با( به خدا دوستت داریم حالا کوتاه بیا ) عقیده ات رو تغییر بدن ولی زیر بار نرفتی که نرفتی!
نتیجه اخلاقی : هیچ وقت به اموال بچه اظهار تمایل نکنین!!!!!
خسته نباشی عروسک.
مامانی عجب ویو یی داره!!!
اولین عید دیدنی. خونه دایجون بزرگ مامان.
یک روز هم در باغ دایجون اخری مامان که یکی از خونه هاشون رو هم برای اقامت به ما داده بودن (مرهون محبتهاشون هستیم)گذروندیم .
وای خواهر جون چی شد!
ثنا خوشگله وارد جمع بزرگان مجلس میشه.
با گلسا تنها نوه دایجون که سه ماه ازت بزرگتره دوست شدی البته این دوستی خیلی فراز ونشیب داشت!
زیر استخر بادی قایم میشدین و کلی می خندیدین
یه دفعه گلسا جون تصمیم گرفت از زیر استخر بادی بیاد بیرون واز روش بپره !که افتاد روی سر ناناز مامان و ...ومیونه تون شکراب شد!
دوباره اشتی کنون ولی!
سر تاب وسرسره دعواتون شد.خب طبیعی بود.گلسا همیشه مالک بلامنازع تاب وسرسره باغ پدربزرگش بود حالا یه صاحب دیگه هم پیدا شده بود!تو هم که از روی تاب پایین نمیومدی!تقریبا تمام مدت رو تاب جا خوش کرذه بودی!
مامانی من اوقاتم تلخه از دست این گلسا!
صبا جون فک نمی کنی وایساده نمی تونی سر بخوری!
بزار ببینم خودم می تونم؟شاید یه رکورد به جا گذاشتم!
هادی نقله!
شب در رستوران.
ساره با مریم دوستش که نوه عمه مامانیه.
پیتزا چطوره ساره جون؟
خوشگل مامان هم از شدت خستگی از سرشب خوابیدی.
و چهل ستون .
تو این مسافرت یه خطر بزرگ از سرت ردشد !!!!
داشتی با خودت بازی می کردی که یه دفعه هوس کردی لباس بابایی رو که از چوب لباسی اویزون بود بیاری تو بازی!اونو از روی چوب لباسی کشیدی . یه چوب لباسی سنگین چوبی ایستاده با ده تا شاخه !چوب لباسی با همه لباسهاش برگشت روت!و من که فقط جیغ می کشیدم! اگه اون شاخه ها بهت اسیب زده باشن یا تنه اش روی سرت افتاده باشه!زیر لباس ها معلوم نبود کجایی!سریع لباسها رو کنار زدم. خدارو شکر دیدم که هیچ قسمت چوبی بهت برخورد نکرده !ولی خیلی ترسیده بودی بغلت کردم و اونقدر نوازشت کردم تا اروم شدی.مثل یه معجزه خدا خیلی به تو ومن رحم کرده بود!بابا و ساره که از جیغ های من وحشتزده از خواب خوش پریده بودن وقتی پیش ما رسیدن که دیگه تو بغل من داشتی گریه می کردی !
بعد از سه روزی که اصفهان بودیم برگشتیم تهران تا برای مسافرت بعدی اماده بشیم.قرار بود بریم انتالیا.