ثناجونثناجون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

نى نى عسلك

داستان دومین عید ثناجون و دهمین عید ساره جون

تصمیم گرفتیم سال تحویل رو خونه باشیم و روز اول رفتیم کویر متین اباد.به دور از هیاهو شهر با اسمان پر ستاره ای که جون می داد واسه رصد.شب تو چادر خوابیدیم با اینکه بهمون یه هیتر داده بودن ولی بازم سرد بود نیمه شب بلند شدم وحدود دو ساعتی بالای سر بچه ها نشستم تاپتوهاشون رو عقب نزنن تا اینکه بابایی از خواب بیدار شد و گفت شاید این سرما برای پنجره چادر باشه که دیشب باز کرده !! وبعد دیگه هوای چادر گرم شد و من تونستم با خیال راحت بخوابم. بعد کویرراهی اصفهان شدیم سرزمین مادری مامانی .بعد دید وبازدیدها کلی مهمونی دعوت شدیم وخیلی خوش گذشت !به خصوص وقتایی که می رفتیم باغ حسابی بهتون حال می داد.خواهرجون که از قبل برنامه ریزی کرده بودمرغا رو باید رام کنه!م...
20 فروردين 1392

مسافرت غير منتظره!

چندروز بود كه بابايي مى گفت پنج شنبه وجمعه برنامه چيده برامون و مى خواد منو سورپرايز كنه!!!!!!ساره جون بلا هم مى دونست ومى گفت ماماني خوبه خوشت مياد.منم حداكثر جايي كه به عقلم قد مي داد هتل ديزين بود اخه دوروز كه نميشه جايي رفت شمال هم به خاطر ترافيك جاده كلا از نظر ما تعطيله خلاصه چهارشنبه شب بعد از كلي مقدمه چينى بدرودخترومسابقه سي سئوالى معلوم شد كه بعله قراره بريم دبى !!!!!!!!!اونم دوروزه !!!!!!!!!!!!بابايي معتقد بود همين دوروز هم كافيه وما حسابى بهمون خوش مى گذره منم بهت زده واميدوار به حرف باباشروع كردم به بستن چمدون براي پرواز ٧صبح! به محض ورود به هواپيما شما خانوم كوچولو يه جيغ بنفش كشيدى تا همه مسافرا حساب كار دستشون بياد ومهما...
25 اسفند 1391

خودكشى به روش نى نى ها(١٤-)

قايم موشك (باشك)با يه نى نى خيلى كيف ميده.اين نى نى گوگولى ما خيلى قايم موشك دوست داره عينهو خواهرجونش!از يك سالگيش اين بازى رو ياد گرفت به مدد خواهر جونش كه تا شب به شب مفصل قايم موشك بازى نمى كرد خوابش نمى برد!حالاثنا كوچولوى ما چشم مى ذاره و واسه خودش مي شماره اااااك دووووو يييييييه !بعدشم مى گرده تامنو پيدا كنه اونم با كلى ادا واطوار.چشماشو ريز مى كنه يعنى دارم فكر مى كنم كجا رفته قايم شده...انگشتشو محكم فشار ميده رو بيني اش و ميگه هيسسسسس ...عينهو فيلماى پليسى دزدكى قدماشو بر مى داره ...به قول بابايى يه پا فيلمه واسه ى خودش! اون وقتى هم كه نوبت اين جيگر طلاى ما ميشه كه بره قايم بشه خودش يه حكايتيه!جاى ثابتش توى شومينه است(البته هيزم ندا...
25 اسفند 1391

بيست ودو ماهگي

مبارك باشه دلبندم.كم كم داره دو سالت ميشه.بيست ودو ماهگيت همزمان شده با شروع يك سال جديد.يه بهار دوباره كه تو خودت دختر بهارى.تو يه شكوفه بهارى هستى .خداى مهربون قابل دونست مارو كه درفصل زيبايي ها تو گل زيبارو به ما داد.عروسك نازم سالهاى عمرت پربار ولحظه هايش پر شكوه باد.دوستت دارم نقل شيرينم. عکس چندتا از کارهایی که خیلی دوست داری را می گذارم.   عاشق کبابی!   دوست داری بشینی تو کالسکه نی نی هات!(در حال تما شا کردن تلویزیون )قربونت برم وزن تو کجا و وزن نی نی هات کجا!کم کم دیگه نمیشه دوختش بس که پاره شده پارچه اش!   مثل همیشه عاشق اب بازی! وااای!نیافتی دخمل شجاع! والبته ددری فراموش نشه...
22 اسفند 1391

يه شب رويايي

ديشب شب تولد مامانى بود.مى دونستم كه قراره سورپرايز بشم !ولى حالا چه جورى خدا مى دونه از بابايي هيچ كاري بعيد نيست!! خلاصه بابا كه از مطب اومد با ساره بلا رفتن تو اتاق وپشت درهاى بسته جلسه غير علنى تشكيل دادن .منم خودمو زدم به اون راه كه يعني كه چي اين كارا بياين شام بخوريم!دوتايي اومدن بيرون وبابايي فوري همه جا رو تاريك كرد منم نقلي رو بغل كردم كه يه وقت نترسه ساره گلي منو برد تو اتاق بابايي .واااااي بابا اتيش بازي راه انداخته بود!فشفشه بود كه بالا ميرفت ونارنجك از اون بي خطرا كه پشت هم منفجر ميشد ثنا نانازي متحيرنگاه مي كرد ساره اونقدرذوق زده شده بود كه نگو!از خوشحالي جيغ مىكشيد از توي نارنجكا اسكناس ده هزاري بود كه مي ريخت البته از نوع ...
14 اسفند 1391

ثنا وروجك

این دختر وروجک رو که می بینید ثنا ست .رو ipadبابایی نشسته ودفتر تلفن بابا رو از تو اتاقش کش رفته.   کبکارو دیدید می خوان مخفی بشن سرشونو می کنن تو برف . همونه! تو اون دستای کوچولو چی قایم کردی ؟بلا! مداد خواهر جونو کش رفتی؟وااااى!خدا كمكت كنه!الان میاد سراغت!(لبخند رو داشته باشيد!)   دیدید تونستم پامو تو کفش مامانی کنم. تازه ازش استفاده های بهتری هم میشه کرد! یکی منو بگیره!کممممک!من فقط می خواستم ببینم اون بالا چه خبره!   ثنا در اتاق بابایی! بزار ببینم حساب کتابام چرا قاطی پاطی شدن؟ به خدا من بیگناهم !فقط داشتم به بابایی تو حساباش کمک می کردم!   قربون...
10 اسفند 1391

اندر حكايت اتليه رفتن ثنا نانازي

يادش بخير اتليه كه مي بردمت اروم مي نشستي واز جات جم نمي خوردي ولبخند مليح ميزدي وعكاس هم تندوتند عكساشو مي انداخت اخه هنوز نمي تونستي راه بري!!!!!ولي الان حكايتي داريم باهات !صد رحمت به حكايت موش وگربه!ديگه تو مموشي مامان رو مگه ميشه جلوي دوربين نگه داشت چند وقت پيش بردمت اتليه .انگاري ازعكاس خوشت نيومده بود چون اصلا نگاش نمى كردى عكاسه هم خودشو به اب واتيش مى زد بلكه نگاش كنى بتونه عكسشو بندازه منم كه تند تند ترگل ورگلت مي كردم تا مي ذاشتمت وسط كادر مي دويدى ميومدي بيرون كادر.خلاصه بالاخره تونستيم وسط كادر نگهت داريم ونگاهتم به دوربين بود عكاس بلند به من گفت بپر از كادر بيرون .منم مثل برق پريدم عقب كه ديدم عكاس سرشو گرفته ومي گه واااااااي!خ...
29 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نى نى عسلك می باشد