ثناجونثناجون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

نى نى عسلك

کوهنوردی

چند وقت پیش تصمیم گرفتیم بریم کوهنوردی! البته قصدمون این بود که بریم جنگل کارا.از درکه وارد مسیر کوهپیمایی شدیم. خب با دوتا بچه، وقتی ادم به کوه می رسه که همه در حال برگشت باشن!  ولی خب ما از رو نرفتیم و راهپیماییمون رو اغاز کردیم.  ابتدای سفر:ثنا خوشگله رو دوش بابایی!ساره گله هم در پی انها روان!  از استراحتگاههای بین راه  یه عکس هنری که به طور اتفاقی هنری شد!من وبابا همزمان داشتیم عکس می انداختیم!تصویر مامانی در عکس پیداست!  خووواورجون منم می خوام دستم رو بشورم! ساره جون در حال اب ریختن روی دستهای ثنا طلا!    وای چقدر سخته ادم یه جا بشینه ازش عکس بندازن! مامانی پس ...
7 آذر 1392

بیست و هشت ماهگی

عروسک نازم !دوست دارم اهنگ زندگی ارومتر می نواخت تا من بتونم لحظه لحظه زندگیت رو به تماشا بشینم !خیلی شیرینی به شیرینی عسل عسلکم! شبكه كودك شعر حسن كوچولو رو مى خوند تو نانازى هم جلوى تلويزيون وايساده بودى وحسابى رفته بودى تو حس!!!!!وقتى تو شعر مى گفت(اهاى حسن كوچوله..)تو هم بلند مى گفتى بعيه(بعله)كلى خنديديم از دستت !!!! همه كلمات رو مى گى ولى با زبون شيرين خودت عسل دونه من ! ابو=ابى(البته الان ديگه همون ابى مى گى) آيه=اره دپو=پتو ماماما=مامان جان(جالبه كه باباجان وباباجون رو درست ميگى ولى مامان جان همچنان برات ماماما است!!!)  دبس=سبز و اولين جمله دوكلمه ات :مامان بدو!!! عمو وعمه ودایی وخاله روهم میگی و هم میشناسی از روی عکس حتی...
7 آذر 1392

سی ماهگی

به دلیل الودگی هوا مدارس ابتدایی تعطیل شدن . صدای گریه وشیون بود که از خونه ما بلند شد !!!ساره خانوم هی اشک می ریخت و به مسببان این تعطیلی نفرین می کرد!راه می رفت وحرص می خورد :اخه چرا !من می خوام برم مدرسه !و من همچنان متفکرانه با خودم می گفتم بسم الله زمونه عوض شده !!!! برای دو روز متوالی دوباره مدارس تعطیل شدن ساره گلی مثل یه توپ در حال انفجار بود چپ وراست بدوبیراه می گفت بعد هم که دید انگار فایده نداره !اومد پیش من تا به گناهانش اعتراف کنه چون فکر می کرد شاید این تنبیهی از طرف خدا برای اونه و وقتی من براش گفتم که این طور نیست وخدا خیلی خیلی تو رو دوست داره واین به خاطر اشتباهات ادمهاست که برای خودشون مشکل درست میکنن !فکر کرد که تنه...
25 آبان 1392

یک صبح در باغ موزه

چند روز پیش رفتیم باغ موزه برای صبحونه خوری! با یه برنامه مخصوص کودکان امروز ودیروز غافلگیر شدیم!شما دوتا وروجک شیطون بلا هم که براتون خدا ساخته بود کلی ذوق کردین که نگو!البته مامان وبابا هم سورپرایز شدن بازی های دوران کودکی شون رو مهیا کرده بودن تا کودکان دیروز هم کودک درونشون یه خودی نشون بده!نقطه بازی روی تخته. منچ .ماهیگیری با قلاب .مارپله.ساختن قایق کاغذی ومسابقه اونها تو جوی اب! شرکت کنندگان با دیسیپلین وقتی قایقشون برنده میشد کلی جیغ میکشیدن!   بابایی مطمئنی پی خونه ات محکمه؟     محل کشیدن نقاشی یا نوشتن مطلب که قراره روی بورد گذاشته بشه!  مامایی ببین چقدر نقاشی ام خوشگل شده! نقاشی س...
11 آبان 1392

بیست وهفت ماهگی

نازنین دخترم!بیست ونه ماهگیت داره تموم میشه ولی من هنوز بیست وهفت ماهگیت رو پست دایم نکردم! جونم برات بگه که: برنامه هات موقع نماز خوندن من تماشاییه !!!!!وقتی میبینی دارم نماز می خونم به سرعت برق خودتو می رسونی . اگه یادم باشه ومهرمو برداشته باشم که وسط سجاده خودتو پههههن می کنی !میگم پهن به معنای واقعیه !دست وپاتو باز می کنی دقیقا به منظور اینکه جای سجده رفتن من رو پر کنی ومن متحیر که سرمو باید کجا بگذارم! همون 15 درجه تغییر جهت قبله اغلب یه کمکی می کنه!اگه غفلت کرده باشم ومهرمو برنداشته باشم که دیگه باید خوابشو ببینم ! مهر رو برمی داری و چند قدم عقبتر می شینی به من لبخند ملیح می زنی !هر چه قدر هم دستمو دراز کنم که مهرمو بدی افاقه نمی ...
10 مهر 1392

سفر به جزيره پوكت

تصمیم گرفتیم بریم مسافرت. برنامه مون اینه که مسافرت تابستانی مامان وبابا با هم میرن ومسافرت عید با شما دوتا جوجه بلاها ! ولی امسال با توجه به دلبستگی شدیدت به این نتیجه رسیدیم که بهتره تو رو هم با خودمون ببریم !قرار شد خواهرجون پیش مامان جان بمونه . نگران پرواز بودم خیلی طولانی بود وحتما برای تو خسته کننده!تدابیر زیادی اندیشیدم از جمله بردن کتاب و اسباب بازی و ایپد و خوراکی های سرگرم کننده !حتی شیشه شیرت رو هم اماده گذاشتم تا به محض پرواز بهت بدم تا گوشهای کوچولوت درد نگیره ولی مشکل یه چیز دیگه بود که ما ازش غافل شدیم !!!!و اون هم اینکه از بستن کمربند صندلی هواپیما بدت میومد ! خیلی عجیب بود چون همیشه کمربند صندلی ماشین رو برات می بستی...
7 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نى نى عسلك می باشد