ثناجونثناجون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

نى نى عسلك

دبی92

  اوایل بهمن ماه سه روزی رفتیم دبی.خییییلی به شما دوتا ناناز من خوش گذشت. فرودگاه امام که رسیدیم خواب بودی خوشبختانه.و من خوشحال که موقع پرواز هم حتما خوابی!ولی زهی خیال باطل!بیدار شدی واصرار که بیای تو بغل من بخوابی .دوباره مشکل کمربند بستن داشتی .همین طوری که تو خواب وبیداری بودی سعی می کردی کمربند رو از خودت دورکنی و می گفتی مامانی این نه!! اخرسر هم مجبور شدم کمربندت رو باز کنم تا خوابت عمیق بشه دوباره ببندم.....نمی دونم چرا ما همیشه  داریم کلی پول بلیط صندلی واست میدیم! فرودگاه امام. ساره جون ساعت چهار صبح در حال دیدن cd کارتون پاندا کونگ فو کار 350! (البته الان تا شماره 16 تو بازاره)      سار...
30 بهمن 1392

نازگل من

شیرین عسل من !از این دقت و توجه ات که روز به روز بالا تر میره در تعجبم!شاهکار خلقت خدا ست رشد هوشیت با این سرعت!!!!اهنگ روزمرگی رو که کند می کنم بیشتر متوجه جزئیات پنهان وجالب رفتاری ات میشم!خیلی خیلی در حیرتم که چطور می تونی در لیست شماره تلفن های گوشیم از روی نوشته فارسی کلمه مامان(مامان جان) علی(بابا) باباعلی(باباجون)زهرا(خاله) رو پیدا کنی و به من میگی اجازه میدی به مامان جان(زنگ بزنم)؟ومن متحیرانه میگم بله بفرمایید زنگ بزنید !   دختر نازم خیلی مودب هستی تحت هیچ عنوان اره نمی گی فقط میگی بله.اگر هم یکی از ما دست از پا خطا کنه ویه اره از دهنش در بیاد فورا مچش رو می گیری و میگی ایه (اره)نه بعیه(بعله). اخیرا هم خواهر جون رو به اسم...
5 بهمن 1392

سفر به كندوان

نزدیک دوماه که فرصت نکردم بیام و وبت رو به روز کنم شیرینکم.حجم کارم خیلی زیاده و تو ناقلا هم که دیگه تا من رو خواب نکنی نمی خوابی!کوچکترین فرصتها رو برای جبران کم خوابی هام می ذارم !یه مدتی هم تو قهر بودم اخه مطلبی که نوشته بودم پاک شد و من اه از نهادم بلند شد !وقتی برای دوباره نوشتن هم نداشتم! وقتی اومدم دیدم که چقدر دوستان نظر گذاشتن و من شرمنده لطفشون شدم که احوالپرس من بودن ومن نرسیدم جواب بدم! امروز فرصتی پیدا کردم که پست های قبلیم رو ویرایش کنم و این پست هم برای نیمه دی و اون چهار روز تعطیلی بود که بالاخره اپ شد! چندروز پيش تصميم گرفتيم چندروز تعطيلى رو بريم كندوان. براى تبريز بليط هواپيما گرفتيم.شاد وخندان رفتيم فرودگاه مهر...
2 بهمن 1392

شب یلدا

سومین یلدات مبارک قندعسلم. شب یلدا اقوام مامان رو دعوت کردیم خونه مون.شب قبلش خونه دختردایی بابایی همه اقوام بابایی دعوت بودن و اونجا هم مراسم یلدا رو برگزار کردیم. مامانی هم کلی تدارک میز شام و میز یلدا رو چید.   میز شام.   میز دسر.  ژله انار.   ژله رنگین کمان.    الویه با تزیین هندوانه.      پنیر گودا با تزیین هندونه.       بعد از شام خانمها واقایون محفلشون جدا شد و هر کدوم یه دیوان حافظ برداشتن و برای جمعشون فال می گرفتن.جمع خانمها حسابی گل انداخته بود و خییییلی خندیدیم.  میز یلدایی که مامانی تزیین کرده. ...
5 دی 1392

سفر به اصفهان

مامان جان چند روز بود که رفته بودن اصفهان دیدن فامیل.من هم که حوصله ام سر رفته بود تصمیم گرفتم با شما خانوم طلا بریم دیدن قوم وخویش . چقدر تو هواپیما خانوم بودی و من هم یه بسته اسمارتیز برات گرفته بودم ودونه دونه بهت میدادم .حسابی از پرواز خوشت اومده بود.    رفتیم خونه دایجون محمد و اونجا مستقر شدیم.از اونجا هم عزم خونه حاج خانوم(مادربزرگ پدری مامانی)کردیم. مامانی خیلی خیلی مادربزرگش رو دوست داره. عید سه سال پیش که شما نانازی تو دل مامانی بودی برای حاج خانوم یه تولد مفصل گرفتیم !!مامانی ودایجون محمد وخانومش ویکی از دخترعمه های مامانی دست اندر کار این گردهمایی بزرگ بودن و این خانواده صد وپنجاه نفره بچه ها ونوه ونتیجه ها ...
26 آذر 1392

پارک بانوان

 روز جمعه بود ونوبت مامانی بود که بگه کجا بریم گردش!مامانی هم گفت که بریم پارک بانوان پیاده روی! بابایی با ناراحتی گفت نه خیر مامانی باید یه انتخاب دیگه بکنه !ولی مامانی از انتخاب خودش کاملا راضی بود.نتیجه این شد که رفتیم تا دم در پارک بانوان یا همون بهشت مادران!(البته مامانی امیدواره بهشت مامانا تو اون دنیا مثل این بهشت نباشه)  خواستیم وارد پارک بشیم .بابایی هنوز اخمهاش تو هم بود.قرار شد اسم بابایی رو عوض کنیم و بگیم نازی جون!! تا کسی نفهمه که بابایی بانو نیست!   اینجا من از ماشین پیاده شدم و در تفکرم که کی می خواد من رو ببره اون ور خیابون!  یعنی کی میاد دست من رو بگیره؟  این هم زبونمه! &nbs...
24 آذر 1392

سی ویک ماهگی

عزیز دلم!ثنای شیرین زبونم!خیلی وقته فرصت نکردم برات بنویسم .مشغله های روزمره خیلی زیاد شده واگه تو نانازی هم پیشم باشی که اصلا خوشت نمیاد من پای کامپیوتر باشم!اون قدر دور و بر من می چرخی که من عطای نوشتن رو به لقای اون می بخشم!شبها هم که اخیرا مامان رو خواب می کنی وبعد خودت لالا! چند روزیه که ساره گلی مریض شده .یه سرماخوردگی که دنبالش گوش درد شدید بود اون قدر شدید که نیمه های شب از گریه وشیون از تختش پایین اومد وبابایی هم فورا رسوندش به بیمارستان.از اینکه التهاب پرده گوش به دنبالش پارگی میاره نمیشد تا صبح منتظر موند و ساره من هم از درد به خودش می پیچید.شب زنده داری کردیم تاصبح که درد گوشش اروم شد وخوابید ومن هم تونستم بخوابم.یادم میادچن...
22 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نى نى عسلك می باشد