ثناجونثناجون، تا این لحظه: 13 سال و 7 روز سن داره

نى نى عسلك

عسلي ما بيست ماهش شد!

مژه بر هم نزنم تاكه زدستم نرود. نازچشم تو به قدر مژه بر هم زدنى. نازنين عروسك مامان ،دخترك ملوسم بيست ماه از ورودت به خانواده ما مى گذره بيست ماهه كه وجودت به جمع سه نفره ما رنگى تازه بخشيده جمعمون گرمتر و شيرين تر ازقبل شده بيست ماهه كه لحظه لحظه اش برامون خاطره انگيز بوده با دل نگرانى هاش وبا شادى هاش .دلم مي خواست مى تونستم زمان رو نگه دارم ووجود شيرينتو بارها وبارها به تماشا بنشينم امروز باباى مهربونت به مناسبت بيست ماهگيت يه سبد گل برات هديه اورده. گل براى گل .بابايي حسرت اينو مي خوره كه چرا تمام روز پيش تو نيست كه ناز واداهات رو ببينه ومن خوشحال كه يه لحظه اشم از دست نمي دم به قيمت تعطيلي مطبم .اين روزا قر كمرت منو كشته كه با هر اهنگي ...
26 بهمن 1391

خواهر جون چه خانومى شده!!!

امروز وقتي من وبابايى از خواب بيدار شديم احساس كرديم چه خواب خوبى رفتيم !ساعت چنده؟اوه! ده ونيمه ! پس چرا جوجه ها بيدار نشدن؟بعله ديديم كه:ساره جون صبح از خواب بيدار شده وثناجون رو بغل كرده وباهاش بازى كرده وبعد هم يه ميز صبحونه اى چيده بيا وببين!چايي دم كرده !نون گرم كرده!ًواااااااااى چه دخملى چه خانووووومى!بوس بوس به هردوتا گل زندگيمون.عاشقتونيم من وبابايى!
22 بهمن 1391

قشقرق شبانه!

اواسط شب قبل از خواب بيدار شدي وشروع كردي گريه كردن من هم چون خيلى خوابم ميومد از بابايي خواستم بياد پيشت وارومت كنه .خانوم كوچولويي كه شما باشى بهت برخورده بود كه چرا بابا اومده من مامانو مى خواستم قشقرقى بپا كردى كه بيا وببين !حالا مگه اروم ميشدى بغلت كردم شيرتو بهت دادم فايده نداشت با شيرت هم قهر كرده بودى !!!خلاصه بعد از كلى گريه زارى بلاخره از خستگى خوابت برد.واي چقدر خوابم مياد!!!!!!! ...
22 بهمن 1391

شيرين عسل من!

نقلي من ،عسلي من خيييييييلي شيرين شدى، خييييييييلي ملوسك شدى ،اسمتو مى گى :ننا. عاشق نخ دندوني ودندوناتو نخ مي كشى (قربونت برم زوده هنوز ) مبهوت لالايى ساعت ده شبكه پويا مي شى چشم ازش بر نمي دارى ،با صداى اذان الله الله مى گى ،خيلى بلا شدى برات روي ديوار راهرو كاغذ چسبوندم تا نقاشى كنى تامن هستم بادقت روى كاغذ خلاقيتتو شكوفا مى كنى بعد زير چشمى نگاه مى كنى تا حواسم پرت مى شه مى رى رو ديوار مى كشى !در بازي قايم موشك استاد شدى و زود پيدامون مى كنى بعضى وقتام كلك مى زنى و از لاى دستت نگاه مى كنى واى كه دلم ضعف ميره واسه ى اين نگاه يواشكيت،وروجك مامان! وقتي هم مي خواى شير بخورى ميرى مى خوابى رو مبل وخودت شيرتو مى خوري بعد هم همون جا لالا مى كني ...
20 بهمن 1391

واااااى!ثنا اوخ شده!

ثنا نانازى من. خيلى مريض شدى بي قراري واز بغل من پايين نمى ايى .شبها ديگه براى بابا اخم وتخم مى كنى كه نمى خواى بابايى بخوابونتت مامان طفلكى ديگه خواب نداره. ولى چه اهميتى داره مهم اينه كه چشماي قشنگت دوباره بتونه لالا كنه.نمى دونم با اينكه اين قدر تدابير امنيتى رو واسه تو وساره جون به كار ميبرم چطوري اين ويروس كلك تونسته وارد بدن كوچولوت بشه واشتهاتو كور كنه وصدات رو به اين روز بندازه وحالا ديگه وقتي مي گي مامان ادم ياد اون پسرايي مي افته كه مى خوان وارد دوران بلوغشون بشن پر از خط وخش !ولى عسلك مامان انشاءالله زود زود خوب مي شي ودوباره با اون صداى نازكت مي گي مامان!ديشب كه از پيش اقا دكتر برگشتيم يه دفعه گفتي:دكته(دكتر) منم فوري گفتم:كجا رف...
4 بهمن 1391

اين دو تا خواهر!

ديشب خونه مامان جان بوديم خاله مريم وخواهر جون داشتن باهم كشتى مي گرفتن كه يه دفعه ثنا خانوم با گريه وجيغ اومد وسطشون وخاله رو كنار زد ودست خواهر جونشو گرفت وبا همون حال كه حالا غرغر هم بهش اضافه شده بود وزير لب إإإإميكرد ساره گلى رو كشيد تو اتاق بغلى .بعد هم با كشيدن دست خواهري بهش تفهيم كرد كه بشينه رو تخت واز جاش جم نخوره!!اخه اين دختر گلي ما خيلى خواهر دوسته .ساره جون تا مى شينه ثنا مى پره تو بغلشو لم مى ده بهش ودوتايي تلويزيون نگاه مى كنن .وقتى هم كه ثنا جون غذاشو خورده ساره رو به كمك مى طلبم كه با ترفند هاى خاصش يه چند تا قاشق بيشتر بچپونيم تو دهن اين عسل دونه . با خنده هاى ساره مى خنده وبا گريه هاش گريه مى كنه .فقط خدا نكنه در اتاق سا...
1 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نى نى عسلك می باشد