ثناجونثناجون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

نى نى عسلك

سی ویک ماهگی

عزیز دلم!ثنای شیرین زبونم!خیلی وقته فرصت نکردم برات بنویسم .مشغله های روزمره خیلی زیاد شده واگه تو نانازی هم پیشم باشی که اصلا خوشت نمیاد من پای کامپیوتر باشم!اون قدر دور و بر من می چرخی که من عطای نوشتن رو به لقای اون می بخشم!شبها هم که اخیرا مامان رو خواب می کنی وبعد خودت لالا! چند روزیه که ساره گلی مریض شده .یه سرماخوردگی که دنبالش گوش درد شدید بود اون قدر شدید که نیمه های شب از گریه وشیون از تختش پایین اومد وبابایی هم فورا رسوندش به بیمارستان.از اینکه التهاب پرده گوش به دنبالش پارگی میاره نمیشد تا صبح منتظر موند و ساره من هم از درد به خودش می پیچید.شب زنده داری کردیم تاصبح که درد گوشش اروم شد وخوابید ومن هم تونستم بخوابم.یادم میادچن...
22 آذر 1392

کوهنوردی

چند وقت پیش تصمیم گرفتیم بریم کوهنوردی! البته قصدمون این بود که بریم جنگل کارا.از درکه وارد مسیر کوهپیمایی شدیم. خب با دوتا بچه، وقتی ادم به کوه می رسه که همه در حال برگشت باشن!  ولی خب ما از رو نرفتیم و راهپیماییمون رو اغاز کردیم.  ابتدای سفر:ثنا خوشگله رو دوش بابایی!ساره گله هم در پی انها روان!  از استراحتگاههای بین راه  یه عکس هنری که به طور اتفاقی هنری شد!من وبابا همزمان داشتیم عکس می انداختیم!تصویر مامانی در عکس پیداست!  خووواورجون منم می خوام دستم رو بشورم! ساره جون در حال اب ریختن روی دستهای ثنا طلا!    وای چقدر سخته ادم یه جا بشینه ازش عکس بندازن! مامانی پس ...
7 آذر 1392

بیست و هشت ماهگی

عروسک نازم !دوست دارم اهنگ زندگی ارومتر می نواخت تا من بتونم لحظه لحظه زندگیت رو به تماشا بشینم !خیلی شیرینی به شیرینی عسل عسلکم! شبكه كودك شعر حسن كوچولو رو مى خوند تو نانازى هم جلوى تلويزيون وايساده بودى وحسابى رفته بودى تو حس!!!!!وقتى تو شعر مى گفت(اهاى حسن كوچوله..)تو هم بلند مى گفتى بعيه(بعله)كلى خنديديم از دستت !!!! همه كلمات رو مى گى ولى با زبون شيرين خودت عسل دونه من ! ابو=ابى(البته الان ديگه همون ابى مى گى) آيه=اره دپو=پتو ماماما=مامان جان(جالبه كه باباجان وباباجون رو درست ميگى ولى مامان جان همچنان برات ماماما است!!!)  دبس=سبز و اولين جمله دوكلمه ات :مامان بدو!!! عمو وعمه ودایی وخاله روهم میگی و هم میشناسی از روی عکس حتی...
7 آذر 1392

سی ماهگی

به دلیل الودگی هوا مدارس ابتدایی تعطیل شدن . صدای گریه وشیون بود که از خونه ما بلند شد !!!ساره خانوم هی اشک می ریخت و به مسببان این تعطیلی نفرین می کرد!راه می رفت وحرص می خورد :اخه چرا !من می خوام برم مدرسه !و من همچنان متفکرانه با خودم می گفتم بسم الله زمونه عوض شده !!!! برای دو روز متوالی دوباره مدارس تعطیل شدن ساره گلی مثل یه توپ در حال انفجار بود چپ وراست بدوبیراه می گفت بعد هم که دید انگار فایده نداره !اومد پیش من تا به گناهانش اعتراف کنه چون فکر می کرد شاید این تنبیهی از طرف خدا برای اونه و وقتی من براش گفتم که این طور نیست وخدا خیلی خیلی تو رو دوست داره واین به خاطر اشتباهات ادمهاست که برای خودشون مشکل درست میکنن !فکر کرد که تنه...
25 آبان 1392

یک صبح در باغ موزه

چند روز پیش رفتیم باغ موزه برای صبحونه خوری! با یه برنامه مخصوص کودکان امروز ودیروز غافلگیر شدیم!شما دوتا وروجک شیطون بلا هم که براتون خدا ساخته بود کلی ذوق کردین که نگو!البته مامان وبابا هم سورپرایز شدن بازی های دوران کودکی شون رو مهیا کرده بودن تا کودکان دیروز هم کودک درونشون یه خودی نشون بده!نقطه بازی روی تخته. منچ .ماهیگیری با قلاب .مارپله.ساختن قایق کاغذی ومسابقه اونها تو جوی اب! شرکت کنندگان با دیسیپلین وقتی قایقشون برنده میشد کلی جیغ میکشیدن!   بابایی مطمئنی پی خونه ات محکمه؟     محل کشیدن نقاشی یا نوشتن مطلب که قراره روی بورد گذاشته بشه!  مامایی ببین چقدر نقاشی ام خوشگل شده! نقاشی س...
11 آبان 1392

بیست وهفت ماهگی

نازنین دخترم!بیست ونه ماهگیت داره تموم میشه ولی من هنوز بیست وهفت ماهگیت رو پست دایم نکردم! جونم برات بگه که: برنامه هات موقع نماز خوندن من تماشاییه !!!!!وقتی میبینی دارم نماز می خونم به سرعت برق خودتو می رسونی . اگه یادم باشه ومهرمو برداشته باشم که وسط سجاده خودتو پههههن می کنی !میگم پهن به معنای واقعیه !دست وپاتو باز می کنی دقیقا به منظور اینکه جای سجده رفتن من رو پر کنی ومن متحیر که سرمو باید کجا بگذارم! همون 15 درجه تغییر جهت قبله اغلب یه کمکی می کنه!اگه غفلت کرده باشم ومهرمو برنداشته باشم که دیگه باید خوابشو ببینم ! مهر رو برمی داری و چند قدم عقبتر می شینی به من لبخند ملیح می زنی !هر چه قدر هم دستمو دراز کنم که مهرمو بدی افاقه نمی ...
10 مهر 1392

سفر به جزيره پوكت

تصمیم گرفتیم بریم مسافرت. برنامه مون اینه که مسافرت تابستانی مامان وبابا با هم میرن ومسافرت عید با شما دوتا جوجه بلاها ! ولی امسال با توجه به دلبستگی شدیدت به این نتیجه رسیدیم که بهتره تو رو هم با خودمون ببریم !قرار شد خواهرجون پیش مامان جان بمونه . نگران پرواز بودم خیلی طولانی بود وحتما برای تو خسته کننده!تدابیر زیادی اندیشیدم از جمله بردن کتاب و اسباب بازی و ایپد و خوراکی های سرگرم کننده !حتی شیشه شیرت رو هم اماده گذاشتم تا به محض پرواز بهت بدم تا گوشهای کوچولوت درد نگیره ولی مشکل یه چیز دیگه بود که ما ازش غافل شدیم !!!!و اون هم اینکه از بستن کمربند صندلی هواپیما بدت میومد ! خیلی عجیب بود چون همیشه کمربند صندلی ماشین رو برات می بستی...
7 مهر 1392

هوووورا مهدكودك!

بعداز ماجراهايى كه پيش اومد و برنامه سفرمون تصميم گرفتيم بگذاريمت مهد كودك!!!خيلى مردد بودم ،مطمئن نبودم كار درستى مى كنم اين كه هنوز سه سالت نشده و کامل صحبت نمی کنی و....از دكتر روانشناس مشاوره گرفتم و اون هم با بررسى دقيق موضوع ،خواست كه حتمااين كار رو انجام بدم. اين شد كه تحقيقات من براى انتخاب مهد مناسب براى شما خانوم گل شروع شد هر مهدى يه مشكلى داشت يكى شلوغ بود ،يكى ديگه از مربي اش خوشم نيومد اون يكى اموزشى بود كه من دلم نمى خواست هيچ اموزش مشخصى داشته باشه فقط بازى بازى وبازى.اخه اموزش زبان براى ناناز من كه هنوز درست فارسي هم حرف نمى زنه چه لزومى داره؟؟؟؟؟يه مهد رفتم كه خيلى هم معروف بود همون اول كار يه خانومى اومد دستتو گرفت كه...
27 شهريور 1392

روز دختر مبارك

عروسكهاى من !دلبركان من !روزتون مبارك.خدارو به عدد ستاره هاى اسمان ،خدارو به عدد شنهاى روى زمين،خدارو به عدد شكوفه هاى بهاركه هردو گل بهاريم در اين فصل زيبا به ما هديه داده شدن ،شكر مى كنم برای وجود نازنین وپربرکت شما دوتا دختر محبوبم .دوتا دختر سالم وشاد .دوتا دختر شيرين زبون .دوتاد ختر مهرررررربون وپر از احساس .دوووووووتا دختر که از همه کس برام عزیزترن البته اقای پدر هم! این هم کیک جشن روز دختر!چون نمی خواستم عکس ساره جون رو از بودن درکنار ثناجون پاک کنم(اخه حجاب نداشت)فقط عکس کیک رو گذاشتم! همیشه در کنار هم یار ویاور هم پشت وپناه هم دوست ودوستدار هم باشین!و لحظه لحظه عمرتون در سایه الطاف حق تعالی!مامان وبابا عاشقتونن! ...
16 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نى نى عسلك می باشد